تجربه بهار پراگ، رؤیای شیرین مردم چکسلواکی بود که با لشکرکشی ارتشهای پیمان ورشو در شامگاه بیستم اوت ۱۹۶۸ به کابوسی تلخ بدل شد. این رویداد شکست "کمونیسم روسی" را به نحوی شگرف و بیست سال پیش از سقوط واقعی آن الگو، به نمایش گذاشت.
"اتحاد جماهیر شوروی" که با بذل تلاشها و قربانیان بیشمار، از جنگ جهانی دوم پیروزمند بیرون آمده بود، سرزمینهای شرق اروپا را چونان فتوحات جنگی خود میدید که باید به الگوی "سوسیالیسم واقعا موجود" تن دهند.
در سال ۱۹۴۸ با پشتیبانی اتحاد شوروی (سابق) حزب کمونیست چکسلواکی به رهبری آنتونین نووتنی زمام امور را به دست گرفت و در کشور دیکتاتوری تکحزبی برقرار کرد. در کنار اختناق سیاسی، نظام سوسیالیستی، بنگاههای خصوصی را دولتی کرد و به اجرای برنامههای اقتصادی متمرکز دست زد.
حزب حاکم فعالیت تمام نیروهای سیاسی را به عنوان "جریانهای بورژوایی و ضدانقلابی" ممنوع کرد و دگراندیشان را با زندان و شکنجه عقوبت داد.
نسیم دگرگونی
از پاییز سال ۱۹۶۷، کمابیش به موازات شورشهای دانشجویی در کشورهای اروپای غربی، در چکسلواکی برخی از محافل فرهنگی و روشنفکری از فشارها و تضییقات سیاسی زبان به انتقاد گشودند. جوانان و دانشجویان که از نظارت همهجانبه دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی به تنگ آمده بودند، خواستار آزادیهای مدنی شدند. در صف مقدم نویسندگان کشور بودند که برای کسب آزادی نشر و بیان صدای خود را بلند کردند.
در ژوئن ۱۹۶۷ منشوری معروف به "دو هزار کلمه" منتشر شد که آن را برجستهترین نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران کشور امضا کرده بودند. آنها قبل از هر چیز خواهان لغو سانسور و آزادی بیان بودند. این منشور به طور وسیع منتشر شد و در جامعه بازتابی قوی پیدا کرد.
خواست آزادی بیان برای روشنفکران ناراضی زمینهای برای اعتراض به یکهتازی حزب حاکم بود. همه خواهان تکوین جامعه مدنی بر پایه پلورالیسم سیاسی و فرهنگی بودند. نیل به حقوق شهروندی و دموکراسی واقعی به آرزوی همگانی بدل شده بود.
تا آغاز سال ۱۹۶۸ تظاهرات دانشجویی و اعتراضات روشنفکری دامنه هر دم گستردهتری پیدا کرد. رژیم بر خلاف گذشته، در برابر انتقادات بردباری نشان میداد و علت آن بود که در طول سالیان در حزب کمونیست جناح نیرومندی شکل گرفته بود که از اصلاح نظام و باز کردن فضای جامعه هواداری میکرد.
در پنجم ژانویه ۱۹۶۸ الکساندر دوبچک به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شد و گام به گام به اجرای اصلاحات گسترده سیاسی و اجتماعی دست زد. دوبچک اجرای اصلاحات را با حفظ شالوده "سوسیالیستی" نظام میخواست و در طول زمامداری خود، صادقانه به دو اصل وفادار ماند: حفظ حاکمیت انحصاری حزب کمونیست در کشور، و ادامه رابطه با اردوگاه سوسیالیستی به رهبری اتحاد شوروی و بازوی نظامی آن یعنی پیمان ورشو.
دوبچک با تکیه بر ارزشهای انساندوستانه در ايده سوسياليسم، نظام دلخواه خود را "سوسیالیسم با سیمای انسانی" خواند که خواه ناخواه تعریضی به اصل "سوسیالیسم واقعا موجود" بود که در سراسر اردوی شرق تبلیغ میشد. او بر آن بود که سوسیالیسم باید برابری اجتماعی را با آزادیهای فردی و حرمت انسانی همراه کند. مردم چک به شکل گسترده از این پروژه پشتیبانی کردند و به آیندهای بهتر امید بستند.
دولت دوبچک گامهای مهمی در راه دموکراتیزه کردن جامعه برداشت: سانسور کاملا برداشته شد، رسانههای گروهی آزادانه به انتقاد از دولت پرداختند. تلویزیون دولتی که در دست هواداران دوبچک بود، یکسره در خدمت جنبش اصلاحات فعالیت میکرد.
اما روند اصلاحات به زودی ابعادی فراتر پیدا کرد، روز به روز عرصههای بیشتری را در بر گرفت و از کنترل زمامداران خارج شد. روشنفکران معترض و برخی از ناراضیان ناشکیبا پیوسته خواستههای بیشتر و بنیادیتری مطرح میکردند، تا آنجا که اصلاحطلبان دولتی را پشت سر گذاشتند
واکنش بلوک شرق
در چکسلواکی زخم کهنهی سرکوب و خفقان سر باز کرده بود و کل "نظام سوسیالیستی" را تهدید میکرد. در "اردوگاه سوسیالیستی" که رژیمهای دستنشانده، کشورهای اروپای شرقی را در آرامش گورستانی فرو برده بودند، با نگرانی تحولات چکسلواکی را دنبال میکردند. بیشترین نگرانی آن بود که جرقه اصلاحات به کشورهای مجاور چکسلواکی، یعنی آلمان شرقی و لهستان سرایت کند.
اتحاد شوروی به دولت چکسلواکی برای مقابله با اصلاحات و سرکوب "عناصر ضدسوسیالیسم" فشار میآورد. دوبچک که ناگهان در میان هممیهنان خود محبوبیتی بیمانند یافته بود، میکوشید در گفتگوهای محرمانه با رهبری اتحاد شوروی، "برادر بزرگتر" را مجاب کند که اصلاحات او به سوسیالیسم آسیب نمیزند.
اما شوروی و متحدان او رفته رفته به دوبچک بدگمان شدند و او را به سستی در برابر "عناصر ضدانقلابی" متهم کردند. اين واقعيت که دوبچک نه به گسست از "اردوگاه سوسياليستی" میانديشيد و نه به جدايی از "پيمان ورشو"، نتوانست او را از تعرض "رفقا" در امان بدارد.
در آخرین ساعات شامگاه ۲۰ اوت ۱۹۶۸ ارتش شوروی و ساير کشورهای بلوک شرق برای دفاع از «انقلاب» به چکسلواکی سرازير شدند، در یورش غافلگیرانه که با حمایت نیروی هوایی ارتش سرخ صورت گرفت، حدود ۱۴ هزار سرباز و ۴۵۰۰ تانک پیمان ورشو شرکت داشتند.
واحدهای شوروی در پراگ دوبچک را ربودند و چند روز بعد در مسکو رهنمودهای خود را به او دیکته کردند. دوبچک خوار و درهم شکسته به پراگ برگشت و یک سال بعد از حزب اخراج شد.
لئونید برژنف رهبر وقت اتحاد شوروی حمله را به عنوان "وظیفه انترناسیونالیستی در دفاع از سوسیالیسم" توجیه کرد. دولت چکسلواکی هجوم پیمان ورشو را به عنوان نقض حاکمیت ملی خود محکوم کرد، اما برای جلوگیری از کشتار و خونریزی، از شهروندان خواست که در برابر مهاجمان مقاومت نکنند.
در پراگ هزاران نفر از مردم به خیابان ریختند و در برابر تانکها قد افراشتند. طی حمله ارتشیان پیمان ورشو نزدیک ۱۰۰ نفر کشته و بیش از ۳۰۰ نفر به سختی مجروح شدند. چندی بعد دانشجویی به نام یان پالاش در اعتراض به تجاوز ارتش سرخ در میدان بزرگ پراگ خود را به آتش کشید.
با تمهیدات توطئهآمیز عناصر دستآموز شوروی، گوستاو هوساک به رهبری حزب کمونیست چکسلواکی گماشته شد و تصفیه سراسری حزب و دولت را از عناصر اصلاح طلب شروع کرد.
رژيم تازه هزاران آزاديخواه و مخالف سیاسی را با انگ "عناصر ضدخلقی" يا "مزدوران امپرياليسم جهانی"، تحت پيگرد قرار داد. صدها نفر به زندان افتادند یا روانه تبعید شدند. بسیاری از طرفداران اصلاحات به مجازاتهایی مانند محروميت از اشتغال محکوم شدند يا اگر بخت يارشان بود، از کشور گريختند
.
پیامدهای پراگ
در امپراتوری اتحاد شوروی (سابق)، پس از سرکوب خونین قیامهای مردمی در آلمان شرقی به سال ۱۹۵۳ و در مجارستان به سال ۱۹۵۶ پروژه "بهار پراگ" آخرین تلاش برای اصلاح نظام سوسیالیستی در راستای برقراری دموکراسی و جامعه مدنی بود.
مردم چکسلواکی از ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۹ شیوههای گوناگون مقاومت سیاسی را تجربه کردند. پایداری مدنی، پرهیز از هرگونه همکاری با رژیم و رواج نشریات زیرزمینی (سامیزدات) کارزار فرهنگی مهمی بود که بیشتر نویسندگان و هنرمندان و دانشگاهیان کشور در آن شرکت داشتند.
رژیم با اینکه تمام اهرمهای سیاسی و دستگاههای سرکوب را در دست داشت، اما از درون پوسیده بود و حتی در میان هواداران خود هیچ اعتباری نداشت. بر همگان روشن بود که رژیم هیچ مشروعیتی ندارد و تنها با پشتیبانی نیروی بیگانه به حکومت ادامه میدهد.
هنگامی که در نوامبر سال ۱۹۸۹ صدها هزار نفر به خیابان رفتند و به پایان رژیم کمونیستی حکم دادند، الکساندر دوبچک همچنان نماد مبارزه با فساد و اختناق بود، اما حنای "سوسیالیسم با سیمای انسانی" دیگر برای مردم رنگی نداشت. آنها اینک نابودی نظامی را میخواستند که به نام عدالت و انسانیت، برای چهار دهه حقارتبارترین فشارها را بر آنها تحمیل کرده بود. رژیم وابسته به مسکو در نوامبر ۱۹۸۹ به آرامی فرو پاشید.
No comments:
Post a Comment