Wednesday 1 May 2013

چرا مسیحی شدم؟




رضا وشاحی


من مخالف تداخل دین وسیاست هستم ولی این مطلب را می نویسم چون بسیاری پرسیده اند که چگونه شد که من مسیحی شدم؟ شاید کمتر احوازی جرات کند و قلم بر دارد و در مورد تغییر دین خود بنویسد. و چرا که نه؟ در جهان آزاد زندگی کنیم و خود سانسوری کنیم؟ این کار اشتباه است. تصمیم گرفتم چند سطری در این مورد بنویسم.  

من در خانواده ای شیعه عربی در شهر عبادان بدنیا آمدم. پدرم از لحاظ مذهبی در کل بشکل ملایمی مذهبی بود. هر روز صبح بعد از نماز صبح فرآن می خواند. یکبار ندیدم که نماز صبح اش را ترک کند. من از نوجوانی به خواندن قرآن علاقه مند شدم. و با جمع محدودی از دوستانم بحث های سیاسی دینی می کردیم.

در حدود سن 15 سالگی به شکل رسمی مسلمان معتقدی شدم و بخواندن قرآن علاقه مند و بخشی از قرآن را حفظ کردم. کم کم به بحث های روشنفکری دینی علاقه مند شدم. که این مباحث را دکتر سروش شروع کرده بود. واقعا مفید بودند و من بسیار استفاده کردم. همچنین با فعالیت و تمایل به نهضت آزادی کتاب های روشنفکران دینی دیگری را هم مطالعه کردم. کتاب های بازرگان، طالقانی، نخشب و دیگران.

در تمام این مدت خودم را مسلمان معتقدی می دانستم و نماز و روزه ام هم دقیق بود. در دوران سربازی در کردستان با اخوان المسلمین آشنا شدم. اینها مبلغان دینی اخوان بودند که به شکل مخفی از بلوچستان به کردستان می آمدند. کتاب های سید قطب و دیگران را من در این دوره مطالعه کردم. از افکارشان خوشم نیامد. در کردستان فرصتی بود که با سنی ها هم آشنا شوم حنفی ها و شافعی ها. بسیار مذهب خوبی بود. بسیار از ایشان یاد گرفتم و لذت بردم. دیدم این تبلیغات حکومت علیه سنی ها همه اش دروغ است. با روشنفکری دینی سنی ها آشنا شدم. شاگردان مفتی زاده و دیگران را دیدم. من خیلی تغییر کرده بودم. تقریبا شاید بشود گفت که من در پایان این دوره به نوعی سنی شده بوده بودم.  

بعد از پایان خدمت وارد تصوف شدم و از جهان زیبای تصوف اسلامی لذت بردم. یک جهان عجیبی است. وارد فرقه قادریه شدم. و کمی هم با نعمت اللهی ها بودم. فرهنگ تصوف واقعا زیبایی های خاص خود را دارد. تصوف یکی از زیبایی ها خاص خاورمیانه است. خارج از نقدهای جدی که می شود بر تصوف وارد کرد، یکی از میراث مهم خاورمیانه و اسلامی و عربی است. خوب هم می شود که تاریخ تصوف در عربستان هم نوشته شود.

در کل تجربه من در اسلام به این شکل بود که غنی بود، زیبا بود و من بسیار خوشحال بودم که مسلمان بودم. افتخار هم می کردم.

اینها گذشت تا اینکه من به انگلستان آمدم. در انگلستان هم من نماز و روزه ام درست و دقیق بود. علاقه ام به تاریخ و آشنایی با فرهنگ های جدید من را کم کم به کلیسا کشانید. آشنایی با تاریخ مسیحیت برای من بسیار جذاب بود. برای من که هیچگاه با مسیحیان نشست و برخواست نداشتم این فرصتی بود که با تاریخ مسیحیت آشنا شوم. دوهزار سال تاریخ جلوی من بود که از آن هیچ نمی دانستم. سفر بسیار جالبی بود. در این مدت بسیار مذاهب مسیحی را گشتم و با انواع مختلف مسیحیت آشنا شدم. بسیار سخنرانی شنیدم و کتاب خواندم. در تمام این مدت هم مسلمان ماندم. تا اینکه در کلیسایی با شخصی به نام ریچاد که پزشک پروفسور جراح بود آشنا شدم. که آن روز در این کلیسا موعظه می کرد. نحوه توضیح وی در مورد مسیحیت در دلم نشست. و من کم کم حس کردم که تغییر کرده ام. این ها خارج از ارده خودم بود! تجربه عجیبی بود.

دلایل دیگری که موجب شد من از اسلام خارج شوم، خشونت شدید در دین اسلام بود. بعد از حملات یازده سپتامبر بود که چشمان من را نسبت به واقعیت خشونت در اسلام باز کرد. دینی که من بسیار دوست داشتم معلوم شده بود که قسمت بسیار ترسناکی هم دارد. در بسیاری کشورهای مسلمان حمله یازده سبتامبر جشن گرفته شد و سوختن سه هزار نفر در آتش و بتون و آهن مذاب موجب شادی شده بود. که خود این نشان می داد که خشونت در اسلام نهادینه شده است.

من برای آخرین بار نمازم را خواندم و بعد از آن نتوانستم نماز بخوانم! بعد هم غسل تعمید گرفتم و رسما مسیحی شدم. از آن پس هم هر یکشنبه به کلیسا می روم.

در ابتدا تغییر دین برایم آسان نبود ولی چون من همواره صراحت داشتم این را مخفی نکردم. کم کم این برایم مشکلاتی هم ایجاد کرد. جامعه اهوازی در انگلستان به نوعی از من فاصله گرفتند. واضح بود که من را نجس می دیدند! همین کسانی که ادعای روشنفکری و رهبری جامعه را داشتند. همان هایی که حتی می گفتند بی دین هستند! همان کسانی که وب سایت های خود را پر از حقوق بشر کرده بودند و مدام عکس از جلسات حقوق بشر سازمان ملل در ژنو منتشر می کردند. وهمان هایی که از آزادی ادیان می گفتند. آزادی ادیان آنها البته دایره اش بسیار محدود بود. اگر شما شیعه بودید و بعد سنی شده بودید شما در این دایره آزادی ادیان قرار می گرفتید. اما اگر مسیحی می شدید دیگر خارج از دایره آزادی ادیان بودید!

نکته ای که همه فراموش کرده بودند این بود که مسیحیت یک دین خاورمیانه ای بود. اما بسیاری اهوازی ها هنوز این را یک دین غربی می دیدند. متوجه شدم که این اشتباه را هم بسیاری از غربیهای مسیحی داشتند. نکته دیگر این است که بعد متوجه هم باشیم که مسیحیان عرب نقش بسیار مهمی در رشد فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در جهان عرب داشته اند.

بعدها کار به جای باریکی کشید. مسلمانان عرب احوازی این را نپسندیدند و طی ویدیوی برایم حکم صادر کردند! همین مسلمان ها که ما برای پرونده پناهدگیشان به هزار در می زدیم. برای من سنی بودن و یا بی دین بودن پناهنده ها مهم نبود. آقایان بعد هم که دیدند نمی توانند بشکل علنی فتوا بدهند شروع به شایعه کردن تهمت جاسوسی زدند. حتی یکبار کسی گفته بود که به مسیحی ها همیشه شک دارد! دردناک تر این بود که بسیاری  دیگر از احوازی ها این ویدیو را دیدند و سکوت کردند! هیچ ننوشتند و نگفتند! این سکوت اما بیشتر آزار دهنده بود! این متاسفانه جزوی از فرهنگ ما احوازی هاست. که بی عدالتی و خطا را در بین جامعه خود ببینیم و سکوت کنیم. سکوتی بر اساس مصالح شخصی و فرهنگ عمیق محافظه کاری. سکوتی مرگبار.

الان هم با این همه افتخار می کنم که مسیحی هستم و بسیار هم خوشحال هستم. مسیحیت برای من نوعی لیبرالیسم و رها شدن از قیود دست و پاگیر شریعت اسلامی بود. هر چند که مسیحیت و لیبرالیسم دو بحث جدا هستند.

آشنایی با مسیحیت هم به من با این شکل در سیاست کمک کرد که غرب شناسی من را عمیق تر و دقیق تر کرد. هر چقدر بیشتر غرب را شناختم بهتر توانستم با آن ارتباط برقرار کنم. و اصولا چگونه می توان با چیزی که نسبت به آن شناخت نداریم ارتباط درست و با کیفیت ایجاد کنیم؟ یکی از مشکلات بزرگی که من بین فعالین سیاسی اهوازی دیده ام غرب شناسی بسیار ضعیف آنان است.

بشکل کلی دین برای من یک امر بسیار شخصی است. سفری است که هرکس حوصله دارد می رود! و من به این سفر رفتن توصیه می کنم. بعد از گشت و گذار در باغ اسلام و باغ مسیحیت الان به نوعی آگاهی رسیدم که تفاوت ها و شباهت های دو فرهنگ غرب و خاورمیانه را بهتر درک می کنم. میوه ها و گیاه های هرز هر دو باغ را بهتر می فهمم. خوشحالم که هم مسلمان بودم و هم اکنون مسیحی هستم. تجربه غنی ای است. در واقع این تجربه مسیحیت به تجربه سکولار من هم بسیار کمک کرد و آن را غنی تر کرد.

من نفهمیدم که چرا ما آزادی را یکجا در آغوش نمی کشیم و آزادی را کامل قبول نمی کنیم. دایره آزادی ما محدود است. تغییر دین خوب است اما فقط برای سنی شدن؟ در مطالعه مقایسه بین تاریخ عرب و غرب یک نکته است که بنظرم موجب عقب ماندگی ما عرب ها شده است. تعصب شدید. اگر این تعصب شدید را کنار بگذاریم راه عقلانی فکر کردن باز خواهد شد. در تاریخ عربستان ما از واقعه جنگ جهاد تا طرفداری از حکومت خمینی در اول انقلاب همه نتیجه تعصب دینی شدید هستند. که بسیار به ما صدمه زده اند.

 اگر آزادی را قبول می کردیم و با آزادی پیمان می بستیم شاید تاریخ ما کاملا فرق می کرد. تغییر دین جزوی از آزادی ادیان است. بی دین بودن هم جزوی از آزادی ادیان است. و بیاد داشته باشیم که دین را از سیاست جدا کنیم.  

اینها تجربه شخصی من بود که شاید برای کسی جالب باشد بخواند.