Thursday 24 February 2011

چهل سالگی مبارزه مسلحانه در ایران و نگاهی به انقلاب مصر



رضا وشاحی

2011.02.24

از نوجوانی به مطالعه تاریخ معاصر در ایران و وقع انقلاب علاقه مند بودم. دو عضو نزدیک از خانواده ما- دو دختر جوان – هر دو عضو سازمان فدایی خلق بودند و توسط خلخالی اعدام شدند. بر علاقه من به دانستن بیشتر افزودند. نکته سوم این بود که من در روز انقلاب به دنیا آمده بودم و برایم مهم بود که بدانم چرا مردم با شاه مخالفت کردند.

به  دنبال این علاقه بود که شروع به خواندن تاریخ معاصر نمودم. بعدا مصاحبه و تاریخ نویسی آماتوری و البته غیر علمی را شروع  کردم. در این بین با عده زیادی از شخصیت هایی که در تاریخ معاصر ایران نقش اساسی داشتند دیدار کردم. از دکتر ابراهیم یزدی ، عزت الله صحابی، لطف اله میثمی، حبیب الله پیمان گرفته تا  محمد علی عمویی، انور خامه ای ( عضو گروه پنجاه و سه نفر مشهور)،  میر حسین موسوی، کروبی، اکبر گنجی، طاهر احمد زاده ( پدر مسعود احمد زاده مشهور)  و داریوش فروهر. همچنین تعداد زیادی اعضای باقی مانده سابق حزب توده، مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق که نقشی مهم در آن سالها داشته اند.

شاید نقطه اوج این کارهای آماتوری، مصاحبه سه قسمتی مفصلی با صفر قهرمانیان کردم که بسیار آموزنده بود. که امیدوارم هنوز نسخه ای از آن وجود داشته باشد. از این دیدارها و گفتگوها البته بسیار آموختم.  


سیاهکل و انقلاب

واقعه اصلی که شکل مخالفت با حکومت شاه را تغییر داد، واقعه سیاهکل بود. اگر واقعه سیاهکل شکل نمی گرفت، قطعا انقلاب ایران شکل دیگری می گرفت و یا شاید اصلا شکل نمی گرفت. سیاهکل جرقه ای بود که همه اقشار جامعه را به نحوی وارد مبارزه با شاه نمود.

جوانانی که در این حمله نقش داشتند البته تحت تاثیر شدید انقلاب کوبا بودند. و انقلاب ایران  هم البته تحت تاثیر انقلاب کوبا شکل گرفت. همانطور که انقلاب امروز مصر تحت تاثیر انقلاب تونس شکل گرفت. واقعیت این است که تاثیرات اجتماعی در کشورهای مختلف بر یکدیگر تاثیر می گذارند. و این طبیعی است.

چیزی که سازمان چریک های فدایی خلق نمی دانست این بود که حتی در صورت موفقیت، چیزی بیش از یک دیکتاتوری به ارمغان نخواهند آورد. به کوبای امروز نگاه کنید: یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان است. فقر و بیکاری بیداد می کند و زندان ها پر از زندانیان سیاسی است. رژیم فیدل کاسترو بسیاری از مخالفان خویش را حتی در داخل آمریکا به قتل رسانده است.

نکته مهم این است که هر کدام از نیروهای موجود در انقلاب ایران اگر به قدرت می رسیدند، فرق چندانی با حکومت خمینی نمی کردند و شاید حمام خون بسیار گسترده تر هم می شد.  

برای مثال جبهه ملی در فکر ایجاد یک حکومت فاشیستی و سرکوب عرب ها بود. حزب توده البته خط استالین و سرکوب روسی را دنبال می کرد. مجاهدین خلق هم که حتی قبل از انقلاب و در زمان مبارزه با ساواک، حذف درون سازمانی را شروع کردند چه برسد به باقی مردم خارج از سازمان! سازمان فداییان خلق هم تصفیه های درون گروهی نمودند و بعد از انقلاب عده ای با همکاری  با سپاه و کمیته موجب اعدام رفیقان خود شدند.

انقلاب مصر
در جهان جدید بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جهانی شدن شکل گرفته است. اتقلاب مصر و تاثیر آن از انقلاب تونس در پرتو این تاثیر پذیری است. در جهانی شدن ارزش های اقتصاد آزاد، دموکراسی، آزادی و سیستم قضایی مستقل، مفاهیمی شده اند که نوع بشر کم و بیش بر آنان اجماع نظر و نقظه اشتراک پیدا کرده است و این ارزش ها تبدیل به ارزش های جهانی شده اند. نوشتن اعلامیه حقوق بشر عصاره فعالیت و تاثیر فرهنگ های مختلف بشری و سرجمع بهترین افکار نوع بشر بود و اکنون بعد از بیش از شصت سال هر روز بیشتر و بیشتر مورد قبول جهانی قرار می گیرد.

برخی اشتراکات

در انقلاب ایران ارتش دخالت نکرد و در مصر هم ارتش دخالت نکرد. هر دو هم تحت تاثیر فشار آمیرکا بود. این فشار هم نتیجه کمک های مالی و نظامی ، آمریکا به ایران و مصر بود. در مورد ایران ترس از این بود که در صورت دخالت ارتش جنگ چریکی و کمک های اتحاد جماهیر شوروری،  ارتش را شکست داده و ایران در بلوک کمونیست قرار بگیرد. در مورد مصر البته ترس از این نبود که مثلا اخوان المسلمین با مبارزه مسلحانه ارتش را سرکوب دهند. علت این بود که  با جابجایی یک فرد می شود جلوی خونریزی را گرفت. مبارک بر عکس شاه خواهان خونریزی بود و همینطور که در گزارش ها هم آمد مبارک از ارتش درخواست کرد که به مردم تیر اندازی کنند ولی ارتش قبول نکرد.

نکته ای در مورد تفاوت انقلاب مصر با ایران
نکته دیگر این است که آن همه چپ روی هایی که در انقلاب ایران شکل گرفت در مصر وجود نداشت چرا که دوران کمونیست و بلوک شرق با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پایان یافت. و تاثیر بسیار منفی چپ روی های گروه های چپ را در روزهای بعد از انقلاب ایران نمی توان انکار کرد. این همان نکته مهمی است که حسین حردان در مقاله خود با نام 22 بهمن ایران اسلامی و 22 بهمن دموکراتیک مصر از قلم انداخته است. اینکه خمینی و جماعت اطراف وی مانند خامنه ای و رفسنجانی و همچنین انبوه جوانان تحصیلکرده و تکنوکرات که خریت مذهبی داشتند عامل اصلی استبداد در ایران بعد از انقلاب شدند، شکی نیست. ولی نقش چپ روی ها و افراط گری های چپ را هم نمی توان نادیده گرفت. این افراط گری های چپ هم البته فقط بعد از انقلاب نیست.

ریشه درگیری بین مذهبی ها و چپ ها به درگیری های درون زندان اوین بر می گردد و همچنین تغییر ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق که با فرار مشهور تقی شهرام و انتشار جزوه زندان شیراز آغاز شد. این تحریکات موجب شد که چپ ها به عنوان یک خطر جدی و یک رقیب جدی جلو کنند که حتی جدی ترین سازمان مذهبی حمایت شده از سوی بازار و روحانیون یعنی مجاهدین خلق را هم توانسته اند به صف خود بکشانند. این واکنش البته معطل ماند تا انقلاب شود و مذهبی ها به قدرت برسند و اعدام های دست جمعی چپ ها را آغاز کنند.

 در انقلاب مصر حتی احزاب اسلام گرا حضوری بسیار کم رنگ در این انقلاب های اخیر داشته اند. در صورتیکه در انقلاب ایران ده ها ایدئولوگ مسلمان عامل اساسی بودند. و اصولا دین شیعه به شکل تاریخی اشتهای بیشتری برای ورود به حکومت دارد.

نکته دیگر این است که ما در عصر ایدئولوژی زدایی بسر می بریم .همانطوری که فرانسیس فکویاما اشاره نمود و پیش بینی نمود پایان تاریخی اینگونه ایدئولوژی گرایی ها فرا رسیده است. و این دوران با پیروزی اندیشه لیبرالیسم به پایان رسیده است. دیگر چپ آنچنانی در انقلاب مصر شرکت نداشت.

انقلاب های غیر آمریکایی
اینکه خمینی با هواپیمای فرانسه به ایران آمد وغیره دلیلی نمی شود که سرکوب ملاها را به گردن غرب بیاندازیم. عده ای هنوز می گویند که آمریکا مقصر انقلاب ایران بود که هیچ دلیل تاریخی ندارد. این اتهامات را در مورد لنین هم می زدند که با قطار آلمانی ها وارد روسیه شد و آلمانی ها راه را برایش باز کردند. بسیاری از رهبرهای آفریقا که موجب انقلاب در کشورهای خود شدند در بریتانیا درس خواندند و زندگی کردند. گاندی هم در انگلستان درس خواند و زندگی کرد ولی بعد به استعمار بریتانیا بر روی هند پایان داد. اصولا مثالی هست در انگلستان که می گویند اینجا درس می خوانند و آنجا استقلال می خواهند.

سقوط مبارک البته همان سقوط جمال عبدالناصر بود. همان عبالناصری که در یمن بر علیه عرب ها از سلاح های شیمیایی استفاده کرد. در واقع مردم مصر برعلیه سیستمی که عبدالناصر بنا نهاد شورش کردند. سیستم ژنرال- فئودال، سرکوبگر و سکولار  در مصر فرو پاشید.

سرکوب هایی را هم که ما در لیبی می بینیم  سرکوب های پان عربیسم است. قذافی طرفدار و پیرو راستین مکتب ناصری می باشد. کتاب سبز نوشته است و هزاران نفر در این سالها در لیبی ناپدید شده اند. در زمان جنگ ایران و عراق به جمهوری اسلامی ایران سلاح داده است. مشهور است که موشکهای اسکاد را به جمهوری اسلامی داد تا بر علیه عراق به کار ببرد.  بله این است نتیجه این ایدئولوژی های عجیب و غریب. سقوط قذافی سقوط سیستم فکری عبدالناصر است. در سوریه اسدها و یا موشها البته حکومت بر پایه دزدی و فساد و سرکوب مستمر است و این هم سیستم بعثی است. که صدام حسین با تمام و کمال به جهان نشان داد. نقطه مشترک تمام این حاکمان هم با کودتا بر سر کار آمدن است. حکومت گران کشورهای عربی یا شیخ هستند و یا ژنرال. در هردو مورد از مدیریت کشور خبری ندارند و پایه هایشان بر تاریک و عقب نگاه داشتن جامعه از لحاظ سیاسی است. و این کار را با سانسور مطبوعات انجام می دهند.

نسل جدید در کشورهای عربی از دست این رژیم ها خسته شده است و خواهان کشورهای دموکراتیک و سکولار با نگرش بازار آزاد می باشد. سه اندیشه قومی ناصری که در مصر شکست خورد، اندیشه بعث که در عراق و لیبی شکست خورد و اندیشه اسلام سیاسی که در ایران شکست خورد، همه افکاری بودند که کم و بیش از درون فرهنگ خاورمیانه بیرون آمده بودند. تجربه شدند و به جایی نرسیدند. الان نوبت تجربه موفق نوع غربی در حکومت داری است یعنی لیبرال دموکراسی کم کم برای ما اهمیت خود را پیدا می کند.

غرب هم دموکراتیک تر شده است
این درست است که غرب در تاریخ معاصر گاهی از سرکوب های بسیار خونین مثل شیلی حمایت کرده است. ولی غرب امروز غرب دهه شصت نیست. دموکراسی و حقوق بشر در غرب هم بسیار رشد پیدا کرده است. غرب امروز با غرب دهه پنجاه و شصت تفاوت های بسیار زیادی دارد. ما این تفاوت ها را نمی بینیم. هنوز غرب را در دهه شصت و فقط هم قسمت منفی غرب را در دهه شصت می بینیم. جنبش حقوق بشر و ارزش های دموکراتیک البته هنوز راه طولانی در جهان غرب دارند تا به ایده آل برسند ولی استانداردهای بدست آمده بسیار قوی و پر اهمیت هستند.

 برای مثال در دهه شصت کسی نمی توانست سازمان اطلاعات غربی را در مورد شکنجه به این شکل امروزی زیر سوال ببرد. برای مثال در دهه شصت بعد از گزارش و وارد کردن اتهام که ارتش بریتانیا در یمن از شکنجه استفاده کرده است، دفتر عفو بین الملل را از لندن می خواستند به شهرهای  کوچک تر منتقل کنند! ولی امروزه برای منع این موارد قوانین و مقرارات بسیار کارآمدی ایجاد شده است. امروز نخست وزیران و وزیران خارجه بریتانیا در مراسم روز جهانی حقوق بشر در عفو بین الملل شرکت می کنند و در مناقشات بین المللی هم به بیانیه های عفو بین الملل استناد می کنند! و این تغییری صد و هشتاد درجه ای است. مورد دیگر آن چیزی است که روزنامه نگاری متعهد نام دارد و در دهه شصت شما اگر روزنامه نگار بودید در غرب در برخی موارد بسیار حساس و معدودی شما می بایست مانند رابین هود از جان گذشته می بودید تا این مطالب را افشا کنید. در صورتی که امروزه این موارد یک شکل عادی دارد و این استاندارد اولیه یک روزنامه نگار شده است که متعهد و مستقل باشد.

ما متاسفانه تفسیرهایمان از غرب سیال نیست. تفسیرهای جامد داریم. هنوز کشور انگلستان را با سربازهای قرمز پوشی تصور می کنیم که در حال رژه نظامی در مستعمرات خود هستند. هنوز آمریکا را خلبان هایی می بینیم که بر سر مردم ویتنام بمب می ریزند. در صورتیکه این وقایع بوده و اتفاق افتاده است و در کتاب های درسی این کشورها هم "تدریس" می شوند ولی این مربوط به "گذشته" است. این کشورها بسیار تغيير کرده اند. برای اینکه جامعه هایشان بسیار سیال است و قدرت بازخوانی و نقد آزاد و درس گیری از اشتباهات خود داشته اند. و کدام ملتی هست که در تاریخ خود نقاط تاریک ندارد؟ و این مسایل را نباید با یک عینک سیاه و آبادانی و زمان ساکن نگاه کرد.

این انقلاب ها و حرکت ها در کشورهای مختلف عربی بر اثر چند عوامل عمده است: اول اینکه جوانان این کشورها تحصیل کرده شده اند و قدرت کتاب خواندن بالا رفته است. دیگر ملاهای مسجد عامل شورش و یا حمایت حکومت نمی شوند. دوم اینکه با استفاده از تکنولوژی جدید اینترنت و ماهواره و روشنگری های شبکه های عربی خصوصا الجزیره، نسل جوان نسبت به حقوق بشر و آزادی آگاه شده است. سوم اخلاف طبقاتی شدید بین طبقه حاکم و عمده مردم. چهارم مسافرت عده زیادی از کشورهای عربی به کشورهای غربی به عنوان دیدار، شغل، درمان و توریست. این عده با چشم های خود دموکراسی و آزادی را در کشورهای غربی دیده اند. تاثیر جهانی شدن است که افکار عمومی را شکل داده و موجب افزایش آگاهی می شود.

اینکه اتحاد جماهیر شوروی  حتی در عصر قبل از اینترنت فروپاشید نشان دهنده این است که چقدر پایه های این رژیم ها سست و نارضایتی ها گسترده بوده است.

ایدئولوژیهای پوسیده
مردم عرب جهان، مانند هر مردم دیگر در جهان حق استفاده از دموکراسی و آزادی دارند. تا مدت های مدید تفسیر نادرست و ساده از وضعیت انبوه حاکمان سرکوبگر عربی این بود که اینها دست نشانده غرب هستند و غرب به کمک امکانات اطلاعاتی،  نظامی و سیاسی خود مانع از دست یابی مردم این کشورها به دموکراسی می شود. این فرض تنها به شرطی درست است که تمام دست اندرکاران حکومت های غربی را برای دهه ها فاشیست، ضد عرب، دزد و قاتل معرفی کنیم.

 این تفسیر درست نیست. واقعیت این است که غربی ها بسیار خوشحال هم می شوند وقتی که ببینند کشوری دموکراتیک است. ولی وقتی یک دیکتاتور مثل مبارک بر سر کار است شما مجبور می شوید بر اساس مصالح و منافع ملی کشورتان با وی رفتار کنید. این نکته بسیار مهمی است و بی انصافی است که در قضاوت ها دیده نشود. که همواره هم در تفسیرها از قلم می افتد.

این تفسیر غلط که این حاکمان دست نشانده کشورهای غربی اند و از دست ما کاری برنمی آید موجب رخوت و سستی نیروهای دموکراسی در کشورهای عربی شده است. و بجای تمرکز بر فشار به حکومت های خود به فشار بر حکومت های غربی بسنده کرده بودند. الان این تغییر کرده است و می دانند اگر بخواهند می توانند سرنوشت خود را خود تعیین کنند. و غرب هم از ایشان حمایت خواهد کرد

در مورد گروه ها و احزاب احوازی در اوایل انقلاب هم همین را می توان گفت که این احزاب اگر هم به قدرت می رسیدند برای ما آزادی و دموکراسی نمی آوردند. آخر مگر افکار ناصری بعثی و کمونیستی در عراق و یمن و لیبی و سوریه برای مردمان آن دیار دموکراسی و آزادی به ارمغان آوردند که جبهه التحریر العربی برای اهواز آزادی بیاورد؟ اعضای باقی مانده این احزاب و گروه ها را هم اکنون نگاه کنید. بعد از اینکه اینهمه سال و سن از ایشان گذشته است و تجربه سیاسی بسیار غنی ای دارند، فروپاشی بلوک شرق را دیده اند، تغییرات منطقه ای را شاهد بوده اند،  اصلاحات ایران را لمس کردند،  در غرب زندگی کردند و دموکراسی غربی را دیدند و این همه نوشتند و مطالعه کردند، هنوز قبیله ای بوده، در احزاب خود کودتا می کنند، کوچکترین انتقادی را تحمل نمی کنند، نگاه ایدئولوژیک داشته و سیاست حذفی دارند! چه برسد به وقتی که جوان بودند و اسلحه هم دستشان بود! واقعیت تلخ است ولی باید گفت.

به لیبی نگاه کنید و دیکتاتوری قذافی را ببینید. پلیس مخفی قذافی در بریتانیا هم به دنبال قتل مخالفین خود بود. حزب بعث عراق را که سوابق درخشانش را همه می دانیم. سوریه که یار غار حکومت ملاهای ایران است و آزادی  خواهان سوریه را سرکوب می کنند. تمام این احزاب با کودتا به قدرت رسیدند. و طبعا با دموکراسی و حقوق بشر بیگانه هستند.

 آزادی و استقلال اهواز بدست نخواهد آمد الا با قلم و آموزش حقوق بشر و دموکراسی و رواج این اندیشه که آزادی مهم ترین ارزش است. اسلحه ها را به قلم تبدیل کنید که سلاح کم داریم!

Monday 14 February 2011

احزاب احوازی نباید وارد مسایل دینی شوند


رضا وشاحی
 
2011.02.14

ترویج سنی گرایی

در سالهای اخیر حرکتی در احواز دیده شده است که سنی گرایی را در مقابل شیعه گرایی مطرح می نماید. به دلیلی قابل فهم  که جدا کردن سلطه حکومت فارسهای شیعه و همچنین نزدیک کردن قضیه اهواز به کشورهای عربی  از جمله دلایل آن می باشد. استدلال این است که کشورهای عربی جون سنی هستند به مساله اهواز اهمیت نمی دهند چون اکثریت شیعه دارد.

بحث من اینجاست که این ممکن است تا حدودی درست باشد ولی سنی گرایی راه حلی برای مسایل سیاسی و اجتماعی ما نیست. بافت و فیبر اجتماعی را دچار اختلاف می کند،  بین ما اختلاف شیعه و سنی ایجاد می کند.  در حالی که ما بشدت به اتحاد در میان اهوازی ها نیاز داریم. مرز بندی های جدید به سود ما نیست.

اگر بحث تغییر مذهب در راستای  بدست آوردن توجه سیاسی کشورهای قوی تر است، من می گویم که چرا اصولا مسیحی ( نوع  پروتستانت و نه ارتودکس و کاتولیک) نشویم؟  چرا که کشورهای مسیحی قدرت بسیار بیشتری در جهان نسبت به کشورهای عربی دارند و در ثانی مگر فلسطینی ها سنی نیستند و کشورهای عربی در طول اینهمه سال چه گلی به سر فلسطینی های سنی زده اند؟  نکته دیگر این است که اسلام با دموکراسی سازگار نمی باشد. چه اسلام سنی و چه اسلام شیعی هیچکدام برای احواز جامعه آزاد و دموکراسی نخواهند آورد. دین مسیحیت پروتستانت ( با همه موانع و برخوردهایش با دموکراسی
) بهرحال به شکل تاریخی نشان داده است که بستر مناسب تری نسبت به اسلام سنی و شیعه برای ایجاد دموکراسی و آزادی جامعه می باشد.  

 و اصولا ترویج دین جدید نمی بایست توسط احزاب سیاسی صورت بگیرد. این یعنی دخالت دین در سیاست و این درست نیست.  اگر تجربه حکومت جمهوری اسلامی یک درس برای ما اهوازی ها داشته باشد همانا این است که دین را می باید وارد سیاست نکرد. ترویج دین می بایست توسط سازمان های دینی صورت بگیرد که این شکل درست آن است.


این هم یک نقد جدی به حرکت حزب الوفاق بود که مسایل دینی را وارد سیاست می کرد. احزابی که با افکار اسلامی شکل می گیرند می باسیت متوجه باشند که در مدت کوتاه ممکن است نفوذ پیدا کنند  ولی در طولانی مدت خود عاملی برای جلوگیری از ترویج آزادی و دموکراسی خواهند بود.


این البته درست است که مذهب شیعه مذهبی پر از خرافات و افکار بسیار عقب مانده اجتماعی و سیاسی است و عامل سلطه فارس ها بر اهواز هم می باشد و اصولا فارس ها برنامه نفوذ خود را در منطقه از این طریق دنبال می کنند و عده ای از هموطنان اهوازی ما را هم به دنبال خمینی کشاند و حتی در جبهه های جنگ برد که در مقابل عرب های عراق قرار داد. و این یک مشکل بزرگ است که تنها با روشنگری  و تریج سکولاریسم می توان  راه حلی پیدا نمود. راه حلش ترویج عقاید سنی گرایی  آن هم نوع خشک آن نمی باشد.

احزاب اهوازی به جای ترویج هر دینی می بایست سکولاریسم را تبلیغ نمایند. سکولاریست و نیروهای وفادار سکولار و طبقه متوسط  آگاه،  سرمایه ما برای ایجغاد تغییرات بعدی می باشد.

سکولاریست های ما

متاسفانه سکولارهای ما به سکولاریسم وفادار نمی باشند و چون چپ زده هستند وقتی پا به سن می گذارند تازه یاد مذهب و خدا می افتند. در صورتیکه این سکولاریسم افراطی است که متاسفانه در بین چپ ها شایع است.

سکولاریسمی را که ما در اهواز نیاز داریم سکولاریسمی است که افرادی که در سیاست دست دارند، در زندگی شخصی خود به هر دینی تعلق داشته، ولی افکار دینی خود را وارد معادله های سیاسی نکنند. با سیستم سکولاریسم است که ادیان مختلف و افکار مختلف در کنار هم می توانند وجود داشته باشند و موجب رشد جامعه بشوند.

آزادی ادیان یعنی چه؟

 احترام به آزادی ادیان متاسفانه اینگونه برداشت شده است که هر کس هر دینی دارد قابل احترام است. که این درست است ولی نکته دیگر این است که آزادی ادیان یعنی اینکه هر کسی حق دارد دین خود را هم تغییر بدهد. و یا اصولا دین نداشته باشد. 

من متاسفانه وقتی می بینیم احزاب عربستانی از  آزادی ادیان صحبت می کنند، به این دو مورد اشاره نمی کنند و فقط به این بسنده می کنند که آ:زادی ادیان  "موجود"  را می بایست به رسمین شناخت. یا در مورد برخورد شدید حکومت ملاهای ایران با کسانی که مثلا در اهواز بهایی و یا مسیحی شده اند مطلبی منتشر نمی کنند.

با افراط گرایی مذهبی مبارزه کنیم

من نمی دانم چرا احزاب اهوازی که در مورد مسایل مختلف در کشورهای عربی بیانیه می دهند، بمب گذاری های اماکن مسیحی در مصر و عراق را محکوم نمی نمایند؟  مگر وظیفه احزاب مبارزه با قشری گری و افراطی گری نیست؟  اصولا چرا ما حملات القاعده را محکوم نمی کنیم؟  مگر اینهمه انسان بی گناه در عراق و شکورهای دیگر توسط القاعده کشته نشدند؟ این نکته ای است که احزاب اهوازی می بایست موضع خود را صریح و شفاف اعلام کنند.

من خطر نفوذ القاعده را در احواز بسیار جدی می بینم. القاعده یک گروه آنارشیست است که در نهایت خواستار ایجاد حکومت خلیفه اسلامی به شکل قرون وسطایی می باشد. با مدرنیزم و حقوق بشر به شدت مخالف است و دشمن درجه اول دموکراسی و آزادی می باشد. هیچ دلیلی وجود ندارد که ما القاعده را نقد نکنیم. من از دوستان و نویسندگان اهواز که  در چند ساعت قدرت نوشتن تاریخ( بدون ذکر مرجع و منبع)  اهواز را دارند! در خواست می کنم که به مسایل اهواز به شکل مدرن تری بپردازند.