Monday 30 June 2008

مبانی داشتن یعنی چه


1جواب به نامه آقای رحیمی

2008-06-26

دوست عزیز قبل از هر چیز من متشکرم که زحمت کشیدید و مقاله من را در مورد فدرالیسم خواندید. من لازم دیدم که در مورد چند نکته از نامه شما بیشتر توضیح بدهم، چرا که فتح باب مسایل مهمی می باشند. این مسایل به شکل مرتب در مورد افراد مختلف ذکر شده است. من هم می دانستم که دیر یا زود در مورد من هم اتفاق خواهند افتاد.

مساله مبانی و مبانی داشتن

شما در نامه خود نوشته اید که چون من قبلا با کنگره ملیت های فدرال همکاری کرده ام و اکنون بنای مخالفت دارم، پس این نشانه بی مبانی بودن و بی پایه بودن من می باشد. شما گفته اید که انسان وقتی حرفی را پذیرفت باید یک شبه تغییر نکند.

توضیح من این است که اول باید برای مبانی یک تعریفی ایجاد کنیم و بعد ببینیم آیا من انسان بی مبانی هستم و یا نه. مبانی می بایست یک چیز مهم باشد و از جمله ثوابت باشد. مثل خاک و ملت احواز. اینها مسایل اساسی و ثوابت ما هستند، که می بایست مبانی ما باشند.

اگر کسی بیاید بگوید که مردم اهواز عرب نیستند و عرب زبان هستند، آن وقت است که من می گویم مبانی ندارد. اگر کسی بیاید و مثلا بگوید ما نباید بنویسیم احواز یا اهواز و یا عربستان و باید بنویسیم خوزستان، آن وقت است که باید گفت مبانی ندارد.

مسایل نحوه حکومت و غیره مسایل مبانی حساب نمی شوند. مسایل نحوه حکومت از متغیرات هستند که تابع شرایط دیگری هستند. شما متغیرات را با ثوابت اشتباه گرفته اید. ثوابت ارزشهای بنیادینی هستند که قابل تغییر نیستند.

من دو مثال می زنم کسانی که فدرالیسم را انتخاب و مطرح کردند، قبلا به افکار و ایدئولوژی های دیگر معتقد بودند. و هیچکس هم حق ندارد آنان را به دلیل اینکه اصول و فکر جدیدی را انتخاب کردند و به افکار قدیم پشت کردند، متهم به نداشتن مبانی بکند.

مثال دیگر، فرض کنید یکی از احزاب و سازمان هایی که از آغاز تاکنون طرفدار استقلال بوده، از فردا اعلام کند که طرفدار فدرالیسم شده است. آیا گناهی مرتکب شده است؟ آیا می شود گفت چون حالا فدرال طلب شده پس مبانی ندارد؟ طبعا هر سازمانی حق دارد فکر خود را تغییر بدهد. به همین ترتیب افراد می توانند تغییر افکار بدهند.

به همچنین هم اینجانب خود را مبانی دار و صاحب مبانی می دانم. این درست است که قبلا با کنگره ملیت های ایران فدرال کار کردم، مقاله نوشتم، ترجمه کردم و سخنرانی کردم و غیره، بعد از مدتی افکارم عوض شد. آیا این گناه است؟ آیا ما که داعیه این را داریم که حکومت ایران خود دموکراتیک نیست و حق انتخاب را سلب کرده است، این درست است که تغییر افکار را نپذیریم؟ این فرهنگ برچسب زدن است که بسیار کار سیاسی را سخت کرده است. از مبانی به عنوان فحش سیاسی استفاده کردن، نارفیقانه است.

شما وقتی نوع سیستم حکومت را مبانی در نظر می گیرید مساله به این شکل می شود که تغییر افکار را نفی می کنید و این نتیجه اش این است که شما حق انتخاب را سلب می کنید. انتخاب هم که اساس آزادی است. وقتی ما می گوییم آزادی اندیشه یعنی اینکه تغییر اندیشه هم محترم است، چرا که افراد که از بطن مادر با یک فکر بوجود نمی آیند و با همان فکر هم از دنیا نمی روند.
انسان مدام در حال تغییر است. چون دانش ما بیشتر می شود.

اگر حرف شما را قبول کنیم

تازه اگر حرف شما را قبول کنیم که مبانی یعنی نوع سیستم حکومتی، به این معنا می شود که من مبانی نداشتم، ولی تازه صاحب مبانی شده ام!! برای اینکه از کی تا حالا استقلال خواستن یعنی نداشتن مبانی؟ استقلال خواهی یعنی تازه مبانی دار شدن. تازه بر عکس می شود. این تازه به خود شما بر می گردد.

مقدس کردن

ما یکی از مشکلاتی که داریم این است که همه چیز در جامعه اهوازی ما مقدس است. فلان شخص فوت می کند، شما نمی توانید دو کلمه نقد در مورد وی بنویسید. چون مقدس شده است. فدرالیسم هم که گویا مقدس شده است و برگشت از آن مستوجب تکفیر است.

این دگماتیسم و جزمی نگاه کردن متاسفانه یکی از خصوصیات ما می باشد. کافی است که یک مطلبی در ذهن ما بنشیند، دیگر نقد ناپذیر می شود. اینها همه خصوصیات سنت هستند.

در صورتیکه در دنیای مدرن، یک فرد مدرن مدام در پی نقد افکارش است. جامعه تقدس زادیی شده است و جایی برای بت سازی باقی نمانده است.

افکار کمونیستی را در نظر بگیرید. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و ثابت شدن اشتباه بودن این افکار، هنوز عده ای همچنان بر همان طبل پوسیده سابق می کوبند. چرا؟ چون برای ما مقدس شده است. حالا دنیا هر چه می خواهد بگوید.

در واقع نه اندیشه لیبرال مقدس است و نه هیچ اندیشه دیگری. اندیشه حیاتش قائم به دلیل قوی است و بس. دلیل که ضعیف شد، دیگر دعوا بر سر لحاف ملا می شود.

احترام به تجربه کردن

مشکل دیگری که در فرهنگ ما می باشد بجای انتشار دلایل و وارد شدن به یک گفتگوی جدی و منطقی به شکل کتبی، شروع به تخریب شخصیت می کنیم.

من بارها شنیده ام که می گویند فلان شخص قبلا فلان فکر را داشت و الان فلان فکر دیگر را قبول کرده است. و نتیجه گیری می کنند که "مشکوک" است. این را به شکلی می گویند که شخصیت طرف مقابل را خراب کنند. وا تاسفا از این فرهنگ. دریا را با قطره ای نجس می کند.

اینها در صورتی است که در واقع می بایست به تجربه کردن احترام گذاشت. باید تجربه کردن را تشویق کرد. مگر تولید لمپن و توسعه فرهنگ دنباله روی و دست آموزی و آلت دست پروری به ما تا حالا کمکی کرده است؟ کمک اش البته عدم تولید فکر بوده است.

مثالی بزنم، شاید کسی قبلا در یک حرکت اسلامی بوده و می خواسته امت اسلامی تشکیل بدهد ولی بعد طرفدار فکر قوم گرایی ناصری شده و خواسته ملت عربی تشکیل بدهد و بعد از چند صباحی هم کمونیست شده باشد و خواسته باشد جامعه انسانی تشکیل بدهد و حالا لیبرال شده باشد و بخواهد فرد را از قید و بندها آزاد کند.
کجای این سیر تفکر "مشکوک" است؟ این در واقع سیر طبیعی تفکر است.
هیچ کس از روز تولدش با یک اندیشه که به دنیا نمی آید. می آید؟ کل زندگی تجربه و آزمون است. حق تجربه کردن را محترم بداریم

اتهام تغییر یک شبه افکار

این هم تاکتیک فحش سیاسی- روانی دیگری است. نوع اتهام هم به شکلی است که می گویند فلانی یک شبه افکارش عوض شد!! من البته یک شبه افکارم تغییر نکرد. مدتی طول کشید. و اصلا اگر یک شبه هم تغییر می کردم باز هم چه اشکالی داشت؟ تغییر افکار یک شبه آنهم در مورد نحوه حکومت کردن، که به معنای بی مبانی بودن نیست. باید به دلایل تغییر نگاه کرد.

ممکن است شخصی یک لحظه افکارش عوض شود. و این اصلا چه اشکالی دارد؟ کسی ممکن است با مطالعه یک کتاب و یا مقاله یا شنیدن یک سخنرانی و یا دیدن یک فیلم و یا هر چیز دیگری تکانی بخورد، تلنگری بخورد و افکارش عوض بشود، آیا این جرم است؟ آیا این امتیاز است که افکارمان همانند اجدادمان باشد؟ مسایل را بهتر است نوع دیگری نگاه کنیم.

در تاریخ بسیار کسانی را داشتیم که بر یک اندیشه بوده اند و بعد از سالها بر اثر تکانی افکارشان عوض شده است. اصولا شما اگر هم سالها فکر کنید بالاخره در یک لحظه است که تغییرمی کنید. در یک لحظه و یک شب و یک آن است که فکر شما در مورد مساله ای خاص با لحظه قبل فرق خواهد کرد.

تغییر ناپذیر بودن خصلت بدی است

در بین ما عرب ها ثابت بودن بر یک اندیشه به معنای پایمردی و مردانگی تعریف شده است. این تعریف ها از بیخ و بن اشتباه هستند. اندیشه همواره قابل تغییر است. همواره قابلیت این را دارد که تغییر کند. مطلق گرایی،جزمی نگری و دگم بودن راه را برای سخت گیری و عدم رشد فرهنگ سیاسی و فرهنگی هموار می کند.

تساهل
[2] و سهل گیری است که موجب رشد و فرهنگ سازی می شود. اصولا یکی از مهمترین اختلافات فرهنگی ما با غربی ها در این است که غربی ها تساهل دارند ولی ما به طور کلی جزم اندیش هستیم، ضد تغییرات هستیم.

از مسایل دینی گرفته، تا مسایل فرهنگی و سیاسی غیره، را اجازه تغییر نمی دهیم. به مدل موی سر پسرمان کار داریم چون می خواهد تغییر کند. به کفش دخترمان کار داریم چون می خواهد تغییر کند. این ترس از تغییر، ما را چاله به چاه انداخته است.

فرهنگ "مسایل فکری را شرافتی کردن"

فرهنگ "مسایل فکری را شرافتی کردن" بسیار اشتباه است. این هم از ابداعات ماست که تغییر کردن را نمی پسندیم و مسایل را به شکل شرافتی مطرح می کنیم تا کسی هوس تغییر به سرش نزند. البته این از میراث چپ است. در زمانی عده ای برای اینکه کسی مبارزه مسلحانه را کنار نگذارد، به کسانی که مبارزه مسلحانه را کنار گذاشته بودند می گفتند "بریده". "فلانی بریده است" "فلانی همکار رژیم شده است" جو را چنان مسموم می کردند که کسی دیگر هوس نکند از مبارزه مسلحانه فاصله بگیرد. حالا جای "بریده" را فحش های سیاسی – روانی جدید گرفته و می گویند "فلانی بی مبانی شده است"

نگاه ایدئولوژیک به مسایل غیر ایدئولوژی

اگر تعریف ایدئولوژی را "بایدها و نبایدها" در نظر بگیریم به این ترتیب می شود که ملت عرب احواز و خاک عربستان، جزو "باید و نبایدها" است و نه نوع حکومت. حکومت همه چیزش باید دموکراتیک باشد و حتی انتخاب نوع حکومت می بایست دموکراتیک باشد.

مسایل را ایدئولوژی کردن کمکی به حل آنها نمی کند. فقط تعصب بی جا را دامن می زند.

مثال های دیگر مبانی
مبانی داشتن مثل این است که انسان دروغ نگوید. راست کردار باشد. شفافیت داشته باشد. در مقابل شخص همان چیزی را بگوید که در پشت سرش می گوید. نقل قول را، سالم به مقصد برساند. عهد شکن نباشد، فتنه پراکنی نکند و غیره. به طور کلی پرنسیب داشته باشد.

من اینها را مبانی می دانم و نه نوع اداره حکومت. شما لطفا بنویسید چرا فدرالیسم خوب است و چگونه می توان به آن رسید، تا به بحث اصلی بپردازیم.



[1]
من نام ایشان را به دلیل درخواست خودشان که خواسته بودند با نام اصلی منتشر نشود، تغییر دادم.

[2] Tolerance

No comments: