Monday, 28 March 2011

دو قبیله بنی کعب و بنی طرف هر دو در عدم رشد سیاسی اهواز مقصر هستند

رضا وشاحی

احواز سرزمین قبایل عربی است و از بین این همه قبیله دو قبیله بزرگ بنی کعب و بنی طرف در تاریخ اهواز نقش مهمی داشته اند.شیوخ این دو قبیله با طرح نفاق و کینه پراکنی برعلیه همدیگر در سالهای طولانی موجب عدم انحاد در بین اهوازی ها بوده اند. رقابت ها و دشمنی های احمقانه بین شیوخ این دو قبیله از دلایل سقوط عربستان بدست رضا شاه هم هست. و البته فقط این دوقبیله مقصر نیستند و قبایل کوچک و بزرگ دیگر هم در این مشکلات نقش داشته اند.

وقت است که این قبیله گرایی را درمان کنیم. احزاب ما قبیله ای شده اند. نحوه رای دادن در بعضی احزاب قبیله ای است و برادر می بایست به برادر رای دهد و هم قبیله به هم قبیله. این یک نقطه ضعف بسیار جدی است.

روانشناسی ماجرا

ماجرا اینگونه آغاز می شود که از کودکی پدر و مادرها و یا پدر بزرگ های بیسواد و تحصیل نکرده به نام قهرمان های قبیله و شهامت هایشان قصه هایی می گویند که با مبانی حقوق بشر مغایرت دارند و بسیاری از این حماسه ها هم حول قتل و غارت قبیله های کوچک تر می باشد. نمی دانم چرا نویسندگان اهوازی ما درباره این مواردی چیزی نمی نویسند.

این قصه های شهامت و افتخار در قتل و غارت کم کم بخش مهمی از شخصیت دختر و پسر احوازی را شکل می دهد. این کودکان معصوم با قصه هایی پر از خشونت بزرگ می شوند. به شکلی که عرب بودن به نوعی مساوی با پرخاش گری، مطیع بودن و همراه با قبیله بودن، خشونت ورزی و قلدری می شود. به راحتی می شود دید که با چنین زیربنایی نمی توان  احزاب سیاسی مدرن ایجاد نمود. چرا که احزاب مدرن که می بایست بر افرادی مستقل و دارای ارزشها و هنجارهای مهمی مانند عدم خشونت ورزی بنا شده باشند.

 این فرهنگ قبیله ای آفت درخت احزاب سیاسی ما می باشد و نمی گذارد که این درخت رشد و توسعه داشته باشد. یا درخت احزاب را در نونهالی از پای در می آورد و یا موجب رشد غیر عمودی می شود که لاجرم بر سر خودمان خراب خواهد شد.

احزاب بزرگ احوازی مانند بنی طرف و بنی کعب در این رشد فرهنگ خرافه گرایی سهم بسیاری داشته اند. و ما متاسفانه دچار نوع خاصی تبعیض درونی در جامعه اهوازی هستیم. این تبعیض از ازدواج شروع می شود و با مسایل آب و زمین گسترش پیدا می کند و تا همکاری با حکومت برای سرکوب دیگر اهوازی ها ادامه پیدا می کند.

 ما می بایست از این قبیله سازی به ملت سازی برسیم. که هر کس بتواند حس کند یک احوازی است. وقتی این حس ایجاد شد، وقتی این حس وطن گرایی و وطن پرستی ایجاد شد، آن وقت است که شاهد رشد و شکوفایی توسعه سیاسی خواهیم بود.

با فرهنگ شیخ ها و قهوه های مسموم این فقط حکومت ایران است که برنده خواهد شد و از اختلافات بین ما استفاده خواهد کرد. حکومت ایران در مورد تمامی قبیله های منطقه از زمان های دور بررسی های مفصلی کرده است.  و بنا به قول یک دیپلمات ارشد سابق، حکومت ایران از اختلافات بین قبایل به خوبی آگاه است.

راه حل کجاست

ایجاد انجمن های فرهنگی، ادبی و ورزشی اهوازی خارج از مسایل سیاسی می تواند شروع بسیار مناسبی باشد. مسایل سیاسی را عمدا می بایست از این کلوب ها دور نگاه داشت که فقط موجب اختلاف می شوند و  ما احوازی ها اصولا استعداد شگفتی در ایجاد اختلاف داریم و از یک "ه" و "ح" می توانیم اختلافاتی عمیق ایجاد کنیم! تجربه بعضی انجمن ها در شهرهای اروپایی هم این را بخوبی نشان داده است. و اصولا چه جای بحث سیاسی در کلوب های ادبی و فرهنگی و ورزشی است؟  پس کارکرد احزاب چه می شود؟

ما نیاز داریم که فرهنگ اطاعت جمعی را به فرهنگ همکاری جمعی تبدیل کنیم و بتوانیم احوازی ها را زیر یک سقف ببینیم. از درون این اجتماعات دوستی ها و محبت ها رشد خواهد کرد( که جامعه ما بسیار تشنه دوستی های واقعی و محبت است)  و ضریب اطمینان در جامعه بالا خواهد رفت. یکی از نتایج فرهنگ قبیله گرایی هم نگاه مشکوک کردن به غیر خودی ها( قبیله های دیگر) و نگاه  پر اطمینان به خودی ها ( هم قبیله ها) است.

از آقایی احوازی که اکنون به تازه گی از زندان خارج شده و به خارج آمده است پرسیدم که چطور شد که گروه شما لو رفت و دستگیر شدید؟ با تاسف می گفت که فردی که نامش هم قبیله ما بود وارد گروه ما شده بود و فقط به صرف هم قبیله بودن به وی اعتماد کردیم!  این یک نمونه بسیار کلاسیک نفوذ وزارت اطلاعات در بین قبایل اهواز است.

این مسایل مشکوک بودن هم البته ریشه بسیاری اتهام های بی دلیل علیه یکدیگر است. همچنین موجب رشد برخی حواس ما احوازی ها به شکلی شگفت انگیز شده است. من در مشاهدات متوجه شده ام که ما احوازی ها به شکل عجیبی به لحن و صدا حساس هستیم. گوش های ما تیز است. و شاید بیش از حد هم تیز است! گویی در ورای لحن ها می توان اسراری را پیدا کرد. دوستی تعریف می کرد که سرماخوردگی داشت و در هنگام صحبت تلفنی به هم حزبی اش صدایش هم البته گرفته بود. می گفت روز بعد یکی دیگر از دوستان حزبی به وی زنگ زده بود و گفته بود که فلانی در مورد تو می گفت که دیگر قابل اعتماد نیستی چون لحنت عوض شده است! و چه خوب بود اگر این آقایان به جای کار حزبی و لحن انگاری، وارد کار موسیقی می شدند و ملحن می شدند و حداقل یک موسیقی ملی برای احواز می ساختند که جایگزین این همه موسیقی های پر از خشونت که معمولا با ردیف کردن نام قبایل شروع می شدند، می شدند. باور کنید خیر بیشتری برای قضیه اهواز خواهند داشت تا از پشت خنجر زدن شخصی برای اینکه سرماخوردگی داشته است.

می بایست از کودکان شروع کرد و با آموزش ایشان به تاریخ اهواز و پر نکردن ذهنشان از داستان های قتل و غارت و کاشتن بذر نفرت و تفرقه در قلب های معصومشان نسلی آگاه و غیر قبیله ای ایجاد کرد. ایجاد کردن شخصیت مستقل که کودک بتواند به پدر  و مادرش بحث کند و قدرت استدلال داشته باشد بسیار مهم است.

پدرهای ما در جوی از ترس و زیر سایه سرکوب پدربزرگ هایشان رشد کرده اند. محبت کردن برایشان اگر محال نباشد بسیار مشکل است. به پدرهای ما یاد داده شده بود که یک مرد عرب می باید خشن باشد، صدایش از همه بلند تر باشد. این جوانان را یاد داده بودند که تحت عنوان حمایت از خواهران خود، به نام ناموس و شرف بکشند و سر ببرند و زنهایشان را کتک بزنند. این فرهنگ را به نسل های بعد منتقل نکنیم.

و همواره به یاد داشته باشیم که از اطاعت جمعی بر حسب سنت و شیخ جماعت می باید دوری کرد که این جماعت راهی به جهان مدرن ندارند.

Wednesday, 23 March 2011

بار دیگر بریتانیا در مقابل سرکوب حقوق بشر در کشورهای عربی ایستاد



رضا وشاحی

23.03.2011

نخست وزیر بریتانیا دیوید کامرون، در اقدامی بسیار شجاعانه و قابل تحسین طرح مقابله با نیروهای غذافی را مطرح کرد. این در حالی بود که بسیاری حتی در حزب محافظه کار بریانیا نسبت به این اقدام مردد بودند و در مطبوعات بریتانیا این اقدام با عمق زیاد بحث شد و نظرات بیشتر منفی بود. ولی آیا مروجان نظریات منفی نسبت به بریتانیا، این را خواهند دید؟ یا همچنان مروج نظریات عجیب و غریب خود خواهند بود که برای مثال بریتانیا اسراییل را در قلب ملت عرب تاسیس کرد و غیره؟  در صورتیکه یک صفحه مستندات هم نمی توانند ارایه کنند.

چرا حکومت های عربی در ائتلاف بر علیه لیبی  مشارکت نمی کنند؟ آیا اصولا برایشان مسایل حقوق بشر مهم است؟ آیا دولتمردان ( بخوانید شیخ هایی با ننوارهای طلایی و رییس جمهورهای مادام العمر) آیا اصولا از مفهوم حقوق بشر، دموکراسی چیزی می فهمند؟  طبعا نه.  

بریتانیا و حقوق بشر

ولی چرا بریتانیا همواره از حقوق بشر دفاع می کند؟ چرا سفیر بریتانیا برای مثال در تهران تنها کسی است که به صراحت در مصاحبه های خود موارد حقوق بشر را در ایران مورد انتقاد قرار می دهد؟ این بحث البته ریشه طولانی دارد و فرصت طیادی مطلبد ولی چند نکته را می شود ذکر نمود:

اول فرهنگ مسیحی خاص بریتانیا. فرهنگ مسیحی بریتانیا سکوت در مقابل سرکوب را مجاز نمی داند. این فرهنگ که امروزه بسیار ضعیف شده است بهرحال تاثیر خود را بر جامعه بریتانیا گذاشته است.  

فرهنگ سیاسی بریتانیا. در فرهنگ سیاسی بریتانیا سرکوب مردم توسط حکومت ها یک خط قرمزی دارد. در تاریخ معاصر بریتانیا بسیاری از این موارد وجود دارند. برای مثال استالین می خواست تمامی افسران ارتش آلمان از رتبه فرمانده گروهان تا بالاترین رتبه ها را و همچنین تمام کسانی را که در صنایع مختلف نظامی آلمان مشغول بکار بودند تیرباران کند ولی چرچیل بشدت مخالفت کرد. شاه ایران خواستار اعدام مصدق بود ولی بریتانیا مخالفت کرد. در مورد بوسنی در حالی که بسیاری کشورها چشم های خود را بسته بودند بریتانیا برای متوقف کردن قتل عام مسلمانها پیش قدم شد. در عراق هم وقتی صدام حسین خواستار نابودی کردها بود بریتانیا جلوی این مساله را گرفت.

این روزها این تداخل نظامی به نفع نیروهای خالف با هدف ارتقتی حقوق بشر را به چشم می بینیم. همان کسانی که جنگ عراق و افغانستان را همواره انتقاد می کردند اکنون ساکت شده اند و بلکه همه گی خواستار کمک به برکناری رژیم غذافی بودند. ولی فرق صدام با غذافی در چیست؟ من که فرقی نمی بینم. دیکتاتور دیکتاتور است. چرا ما عرب ها دیکتاتورها رو دوست داریم و برایشان ارج می گذاریم؟ مگر خونریزی صفتی بد نیست؟ مگر سرکوب مردم صفتی مذموم نیست.

آیا برای این است که صدام حسین لشگرکی برای آزادی اهواز ایجاد کرد و امکاناتی در اختیارشان قرار داد؟ مگر ما نمی دانیم که اینها همه حیله های تبلیغاتی بوده است؟  و حکومت بعث عراق چگونه بعضی از همین افراد را به زندان انداخت و یا تحویل مجاهدین داد تا شکنجه شوند؟ وقت است که ما از تمامی این افکار جدا شویم. نه حکومت ملا ها و ظلم فارس را می خواهیم و نه دخالت کشورهای کوچ و بزرگ دیگر را. قضیه اهواز را می بایست به یک قضیه ملی تبدیل کنیم.

مصر و لیبی

واقعیت این است که اشخاصی چون مبارک به علت اینکه ارتش مصر حاضر نشد به مردم شلیک کند از قدرت کنار رفتند. ولی امثال غذافی، صدام حسین و خامنه ای ارتش هایی را بسیار مطیع اوامر خود ایجاد کرده اند و ارتش در مواقع حساس به نفع این دیکتاتورها وارد عمل خواهد شد. این مساله است که این رژیم ها را اصلاح ناپذیر می کند. یعنی سقوط آنها را منوط به بلاهای آسمانی می کند! حال این بلا می تواند جنگنده های مدرن بوده و یا حادثه ای مانند مرگ این دیکتاتورها.

در پاسخ به اینکه کشورهای غربی در گذشته اشتباهاتی داشته اند، باید گفته بله ولی ما نباید کشورهای غربی را فقط همچنان در گذشته تاریخی و یک عکس جامد تصور کنیم. جوامع غربی بسیار سیال هستند و به تبع حکومت ها بسیار سیال بوده چرا که انتخابات آزاد و آزادی حق بیان جزو اساسی این کشورها می باشد. ما در اهوازا نتخابات آزاد می خواهیم، ما آزادی می خواهیم. این می باید شعار ما باشد چه قبل از آزادی از دست فارس ها و چه در مرحله بسیار مهم تر یعنی بعد از استقلال اهواز.

حکومت هایی مانند دیکتاتور خامنه ای هم مانند بسیاری دیگر رفتنی هستند. با سیستم پلیسی و سپاه و بسیج نمی توان تا ابد حکومت کرد. ولی سوالی که خواهد ماند این خواهد بود که وضعیت ملت عرب اهواز در ایران چه خواهد شد؟ آیا اعتراضات در احواز دوباره به شکل احمقانه به امید حکومت مرکزی فارس ها خواهند ماند تا راه حلی را پیشنهاد کنند؟ یا آینکه احزاب ملی اهوازی برای استحقاق حقوق ملت اهواز شکل خواهند گرفت و خود ابتکار عمل را بدست خواهند گرفت؟ سوالهایی که نیاز به پاسخ جدی دارند.


Monday, 14 March 2011

حزب تضامن به شایعه پردازی و دروغ پردازی پایان دهد

 
رضا وشاحی

14.03.2011


اخیرا ایمیل های بسیار مشکوکی از طریق برخی اعضای حزب تضامن، در واکنش به رسوا کردنشان و آشکار نمودن شیوه های های اخلاقی ایشان، بر علیه من منتشر شده است. در یکی از ایمیل ها مرا دزفولی معرفی کرده و در جای دیگر این شب نامه مرا سگ و جاسوس و عضو سازمان مجاهدین خلق معرفی کرده است!  

این ایمیل ها که با نام ها مستعار بوده پر از دروغ های شاخدار و جوک های خنده دار هستند. همزمان بسیار مشکوک بوده که انسان را به تفکر وا می دارد که نخ این عروسک ها در صحنه در دست چه کسی است و از کجا نشات می گیرد.

شفافیت وجود ندارد

سوال من اینجاست که من از وب لاگ خودم و با اسم خودم این مطالب را منتشر کرده ام. چرا شما از انبوه وب سایت های خود و به شکل رسمی مدعای خود را مطرح نمی کنید؟ تا به شکل رسمی بحث کنیم و موارد را پاسخ گو باشیم. به شکل رسمی جواب دهید و من هم حاضر هستم که از وبلاگ خودم جوابیه شما را منتشر کنم.

شفافیت یعنی اینکه کسی با اسم خودش بنویسد و از وب سایت رسمی خویش منتشر کند. با عکس خودش مطلبی را منتشر کند. سابقه عدم شفافیت البته در حزب تضامن بسیار طولانی تر است. شفافیت یعنی اینکه یک حزب حداقل با اعضای خودش شفاف و صادق باشد.

باند عبدیان- عفراوی- ابو خالد، و عده ای کوچک از جمعی که به نام مجتمع المدنی ( مجمع الفتنی به علت دو به هم زنی ها و ایجاد اختلافات بین اهوازی ها) مشهور هستند، نقطه اصلی این حماقت بازی ها و کارهای بسیار کودکانه هستند. این روش ها نه اخلاقی هستند و نه از لحاظ سیاسی ارزشی دارند. تنها نشان دهنده این هستند که این جماعت از اخلاق بویی نبرده و برای رسیدن به مقاصد سیاسی دست به هر کاری می زنند.  

من مثالی می زنم. یکی از اعضای این باند به صراحت به من می گفت "ما می بایست اعلامیه های قوی بدهیم و بگوییم فالح عبدالله المنصوری که در سوریه دستگیر شده است، مسئول درجه اول تشکیلات اهواز در اروپا است، شاید که حکومت ایران وی را اعدام کنند و از شرش راحت شویم!" شما این مطلب را بخوانید و ببینید پستی و بی شرافتی تا چه درجه ای در بین این عده رواج دارد. اصولا با وجود چنین افرادی حکومت ایران به جاسوس و نفوذی نیازی ندارد. مزدور بی جیره و مواجب در بین ما بسیار است. از بیگانگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد، آن آشنا کرد.

 آیا وقت آن نیست که این آقایان اخلاق را وارد رفتارهایشان بکنند؟ این عده هستند که سیاست را به بی اخلاقی پیوند می زنند و بسیاری را از سیاست دور می نمایند. این عده هستند که رواج دهنده مثال سیاست پدر و مادر ندارد هستند و موجب اختلافات در بین احوازی ها می شوند. بسیاری از اهوازی ها از فعالیت سیاسی به شکل طبیعی فاصله دارند و مشارکت نمی کنند. این فرهنگ عقب مانده لجن پراکنی هم کمکی به حل معضل مشارکت سیاسی احوازی ها در کارهای سیاسی نمی کند.

این شیوه کودکانه ترویج شایعه و اتهام زدن و تخریب و ترور شخصیت، انسان را یاد روزنامه کیهان و حسین شریعتمداری می اندازد و البته سابقه اش به حزب جمهوری اسلامی و ریاست امثال بهشتی و رفسنجانی که آنها هم از شیوه های حزب توده و چپ های ایران که البته از عمو خرسه در اتحاد جماهیر شوروی آموخته بودند. ولی این حنای شما دیگر رنگ ندارد. و اینها برای فاطی تنبان نمی شود.

فرهنگ شایعه و لجن پراکنی

یادم هست در جلسه ای بودیم و صحبت از عضو گیری و ایجاد اعضای جدید می بود و این آقایان مطرح می نمودند که هر کس مخالف ما باشد بر علیه وی بیانیه با نام های مستعار منتشر می کنیم  و می گوییم که اصلا عرب احوازی نیست و اصول عربی ندارد و شوشتری و دزفولی است و پاسدار و بسیجی و اطلاعاتی است و در کشورهای عربی خلیج منتشر می کنیم که کمونیست و بعثی است. این شیوه را هم حاضر بودند بر علیه همه بکار بگیرند. و بیشتر از این حتی بر علیه یکدیگر هم استفاده می کردند! برای مثال مرحوم منصور اهوازی به من می گفت کریم عبدیان جاسوس است. که خنده دار بود. این یک بیماری جنون آمیز بود. که همه در مقابل هم لبخند می زدند و پشت سر همدیگر را با کثیف ترین اتهامات و دروغ ها آلوده می کردند و خنجر می زدند. البته کریم عبدیان هم منصور را متهم به جاسوس بودن می کرد. من البته فکر نمی کنم هیچ کدام از این دو مورد تهمت های جاسوسی صحت داشته باشد و تا جایی که خبر دارم جمهوری اسلامی در نفوذ خود در بین اهوازی ها بسیار شکست خورده است. این تهمت ها را این آقایان برای بدست آوردن پست و مقام و به شکل کودکانه ای علیه یکدیگر بکار می بردند.

مشکل مشکل اخلاقی است. من چند نمونه برای شما مثال می زنم.به نقل از همکاران سابق وجدان عفراوی در احزاب مسلحانه  مشهور است که وجدان عفراوی در جلسه ای منصور اهوازی را به قتل تهدید کرده بود! بله قتل مخالف فکری پرای این عده تنها راه حل ممکن است. گفتگو، مباحثه، انتقاد پذیری، سعه صدر داشتن و قبول پلورالیسم سیاسی در فرهنگ این عده جایی ندارد. مخال را فقط می خواهند که حذف کنند. فرهنگ حذفی است.  و من شاهد هستم که کریم عبدیان هم منصور اهوازی را جاسوس ایران خطاب می کرد و همچنان در مراسم تدفین وی در مقابل دوربین گریه می کرد! من شکه شدم وقتی این دورویی ها را دیدم. این هم جزیی از فرهنگ عجیب و غریب ما می باشد که از کفن و جنازه یک فرد هم می خواهیم استفاده سیاسی بکنیم. به گفته منصور اهوازی، ابوخالد به علت زن بازی و رابطه با همسر یک مقام ارشد امنیتی در ایران مجبور به خروج از ایران شده بود و می گفت این را از خود وی شنیده است. جزییاتش البته طولانی است. این سوابق اخلاقی این عده می باشد. من از مسایل دیگر اینجا صحبت نمی کنم. شما البته با این سوابق درخشان چگونه می خواهید شفاف بنویسید. طبعا این دلیل اصلی است که از شب نامه و دروغ پراکنی ، ایمیل های جعلی، تخریب شخصیت های کودکانه و اسم های مستعار استفاده می کنید. به همین دلیل است که عده ای را تحریک می کنید که در پالتاک ها به فحاشی علیه گویندگان بپردازند و بر روی تلفن ها پیامگیر ، پیام های های پر از فحش و تهدید و قتل بگذارند.

مشهور بود که منصور اهوازی به چند نفر پیشنهاد کرده بود که در مورد یکی از اعضای حزب شایعه کنند که وی همجنس باز است تا چهره وی را در بین اهوازی ها تخریب نماید! مشهور بود که منصور منتقدان خود و خانواده ایشان را ساواکی می خواند! و افراد را تحریک می کرد که بر علیه مخالفان خود دست به فحاشی و تهدید بزنند! و من شاهد هستم که در مورد پرونده پناهندگی یکی از اعضای حزب بکه با وی اختلاف نظر پیدا کرده بود می گقت: اگر پشت گوش خود را دید تاییدیه حزب را هم خواهد دید! حالا منصور شده است شهید! و حزب تضامن زیر علم وی سینه می زنند. یا وقاحتا! یا ماکیاولیا!

وقت است که با چراغ قوه نوری بر غار تاریک شما بفشانیم تا این خفاش های قبیله و انتقام که روح شما را تسخیر کرده اند پرواز کنند و شما بلکه به دامن اخلاق و انصاف باز گردید و اگر راهی به اخلاق ندارید حداقل از انتشار این بیماری مسری در بین نسل های اهوازی جلوگیری کنیم.

شما با این شایعه پراکنی های مسخره تمام تلاش خود را کردید تا عده ای از جوانان صادق اهوازی را خانه نشین کنید و از قضیه دور نگاه بدارید. دیگر مردمی که با خواندن چند سطر به راحتی قانع شوند بسیار کم پیدا می شوند و این کارهای شما نتیچه معکوس دارد. پیشفرض شما این است که ملت عرب احواز ملتی است که سواد سیاسی ندارد و از قدرت تحلیل سیاسی عاجز است ولی باور کنید مردم اهواز در این سالهای اخیر بسیار رشد کرده اند و از من و شما هم بسیار بهتر تجزیه و تحلیل می کنند.

من مدتی با حزب تضامن کار کردم و وقتی فهمیدم که این حزب بی سر و تهی است و شفاف نیست و اعضای کمیته ها به ما در مورد مسایل داخلی حزب و اینکه حزب با چه کشورهایی ارتباط دارد و منابع مالی ما از کجا تهیه می شود، دروغ می گویند و و همچنین نوشته های من را سانسور می نمودند، دیدم که این حزب نه فرهنگ سیاسی دارد و همچنین قابلیت رفورم شدن ندارد و در بر همان پاشنه افکار قدیمی چریک های فدایی خلق ( فدات بشم گو گولی مگولی)  می چرخد و تاثیر امثال سلطنت طلب ها و بسیاری احزاب ایرانی دیگر ( لیست طولانی است) بسیار مشهود است، تصمیم گرفتم که استعفا دهم.

بعد آقایان همان زمان توسط همین وجدان عفراوی شایعه کردند که من از حزب تضامن استعفا نداده ام! و در واقع حزب مرا اخراج نموده است! که من مجبور شدم استعفا نامه خودم را منتشر کنم.  این هم فرهنگ سیاسی درخشان کریم عبدیان و ابوخالد بود. چقدر فرهنگ انسانی یک شخص می باید پایین باشد که و چقدر افکار بد می بایست داشته باشد که دست به چنین شایعه پراکنی هایی بزند. چقدر انسان می بایست از درجه اخلاقی سقوط کند که برادر و هم حزبی سابق خود را به چنین اتهاماتی متهم سازد. آیا کرسی قدرتی که هنوز شکل نگرفته است این قدر ارزش دارد؟ فردا اگر به قدرت برسید چه می کنید؟ و با منتقدان خود چکار خواهید کرد؟ چشم هایم را می بندم و نمی خواهم حتی تصورش را هم بکنم.
ب
ه هر حال اینها همه از نسل قدیم هستند و  اصولا از کسانی که در احزاب مسلحی مثل چریک های فدایی خلق و افکار کمونیستی و پان عربیسم رشد کرده اند بیشتر از این چه می توان انتظار داشت؟ در لایه های تو در تو  و روانکاوی این افراد، دموکراسی همچون مردی است که در مقابل عده زیادی جمعیت سلاح به دست میکروفن را بدست گرفته است و  شور و حرارت این افراد مسلح ارضایشان می کند. حزب برایشان یعنی انضباط آهنین و حذف مخالف هم پروسه تکامل است. از این افراد آیا می شود انتظار داشت که شفاف بشوند و اخلاقی عمل کنند؟

نگاهی به صعود و افول حزب تضامن

حزب تضامن در ابتدا به علت شعار عدم مبارزه مسلحانه موفق شد عده بسیاری از اهوازی ها جوان و پر انرژی را جذب نماید. این برای اولین بار بود که یک حزب احوازی در غرب با شعار عدم مبارزه مسلحانه شکل گرفته بود. و البته تحت تاثیر دوران اصلاحات در ایران بود. ولی اعضای جدید  که داخل حزب مواجه می شدند  با یک حزب بسیار عقب مانده مواجه می شدند. از بیرون مغازه دکورهای قشنگی داشت ولی در داخل محصولات از تاریخ مصرفشان گذشته بود. و این مشتری ها را می پراند. و این جوانان تاطه عضو شده با مشاهده  قدرت طلبی ها، اتهامات و لجن پراکنی ها و عدم شفافیت و صداقت درون حزب را می دیدند از حزب به سرعت خارج می شدند. من اولین شخص نبودم که خارج شدم و عده بسیار دیگری خارج شدند. برای اینکه جوانانی که در حزب تضامن آمدند به امید اینکه یک کار حزبی به یک شکل مدرن بکنند وارد حزب تضامن شدند ولی وقتی وارد حزب شدند با جو مسموم قبیله ای و افکار عقب مانده کمونیستی و پان عربیسم و  همچنین حرکت های ابهام آور و خفقان و سانسور مواجه شدند، طبیعی بود که برای هر کسی به آزادی باور داشت  قابل قبول نبود که در اروپای آزاد عضو  یک حزب با افکار بسیار عقب مانده شود و سانسور و خفقان را اینجا هم تحمل نماید. از سانسور وزارت ارشاد جمهوری اسلامی رها شدیم حالا تن به تیغ سانسور حسین الاهوازی سانسورچی مشکوک بدهیم. هرگز.

من بهرحال اینها را گفتم نه از غرض تخریب کسی، که همه ما اشتباه می کنیم. غرض من شفاف سازی است و من مجبور به جواب گویی شدم چرا که این آقایان مرا تهدید کردند و به شکل غیر اخلاقی و با اسامی مستعار شایعه و شب نامه بر علیه من منتشر کردند و دروغ پردازی نمودند، و در این بین هم قصدم بصورت کلی باز کردن این معضل بزرگ فرهنگ اتهام زدن، عدم شفافیت، ترور شخصیت و دروغ پردازی در بین ما اهوازی ها می باشد. بسیاری نامه ها و ایمیل های اینچنینی از طریق احزاب مختلف اهوازی بر علیه یکدیگر منتشر شده است و این یک معضلی است بسیار فرا گیر در بین ما احوازی ها. که بهرحال باید در موردش صحبت کنیم. هر عضوی که از حزبمان خارج می شود جاسوس  و خائن می نامیم، هر مخالف فکری خود را ساواکی و دزد می خوانیم و با هرکس که با ما نیست شایعه پردازی و دروغ پردازی می کنیم و می گوییم دزفولی و شوشتری است و اصول عربی ندارد، و برای منتقد خود فتوای قتل و حذف فیزیکی به شکل وزارت اطلاعات خامنه ای صادر می کنیم. و من نمی دانم فرق کسانی که اینگونه رفتار می کنند با حکومت ایران در چیست؟ فرهنگ سیاسی اهوازی ما متاسفانه مبتلا به این موارد است.

 متاسفانه این باندها در حزب تضامن بسیار آن را رواج دادند. امیدوارم این افراد که برای قضیه احواز هم زحمت کشیده اند (حق را باید گفت) شفاف تر عمل کنند؛ دست از این فرهنگ اتهامات و تهدید ها دست بردارند، گذشته خود را شفاف منتشر کنند و حرف ها و جوابیه های خود را به شکل صریح در مورد موارد گفته شده از مجراهای رسمی منتشر کنند و پاسخ دهند.

این کافی نیست که شخصی( برای مثال کریم عبدیان) در جلسه های مثلا سازمان ملل شرکت کند و از حقوق مردم اهواز دفاع کند( بماند که مانع از حضور شرکت دیگران در این گونه جلسات بشود! که اینهم قصه دردناک دیگری است) مهم این است که در رفتار با بقیه اهوازی ها خصوصا منتقدان خود چگونه عمل می کند. یعنی بالانس کارنامه در کل مهم است. متاسفانه این عده کارهای خوبی را هم که انجام داده و می دهند با ابر سیاه کینه ورزی و عملکردهای بسیار غیر اخلاقی سیاه کرده و بالانس کارنامه سیاسی خود را بسیار منفی کرده اند. و این واقعا تاسف آور است.

مرحوم منصور همواره می گفت که ما در حزب تضامن در خباثت و بدکاری در بین همه احزاب احوازی ما بهترین هستیم. و چقدر درست می گفت.

Thursday, 24 February 2011

چهل سالگی مبارزه مسلحانه در ایران و نگاهی به انقلاب مصر



رضا وشاحی

2011.02.24

از نوجوانی به مطالعه تاریخ معاصر در ایران و وقع انقلاب علاقه مند بودم. دو عضو نزدیک از خانواده ما- دو دختر جوان – هر دو عضو سازمان فدایی خلق بودند و توسط خلخالی اعدام شدند. بر علاقه من به دانستن بیشتر افزودند. نکته سوم این بود که من در روز انقلاب به دنیا آمده بودم و برایم مهم بود که بدانم چرا مردم با شاه مخالفت کردند.

به  دنبال این علاقه بود که شروع به خواندن تاریخ معاصر نمودم. بعدا مصاحبه و تاریخ نویسی آماتوری و البته غیر علمی را شروع  کردم. در این بین با عده زیادی از شخصیت هایی که در تاریخ معاصر ایران نقش اساسی داشتند دیدار کردم. از دکتر ابراهیم یزدی ، عزت الله صحابی، لطف اله میثمی، حبیب الله پیمان گرفته تا  محمد علی عمویی، انور خامه ای ( عضو گروه پنجاه و سه نفر مشهور)،  میر حسین موسوی، کروبی، اکبر گنجی، طاهر احمد زاده ( پدر مسعود احمد زاده مشهور)  و داریوش فروهر. همچنین تعداد زیادی اعضای باقی مانده سابق حزب توده، مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق که نقشی مهم در آن سالها داشته اند.

شاید نقطه اوج این کارهای آماتوری، مصاحبه سه قسمتی مفصلی با صفر قهرمانیان کردم که بسیار آموزنده بود. که امیدوارم هنوز نسخه ای از آن وجود داشته باشد. از این دیدارها و گفتگوها البته بسیار آموختم.  


سیاهکل و انقلاب

واقعه اصلی که شکل مخالفت با حکومت شاه را تغییر داد، واقعه سیاهکل بود. اگر واقعه سیاهکل شکل نمی گرفت، قطعا انقلاب ایران شکل دیگری می گرفت و یا شاید اصلا شکل نمی گرفت. سیاهکل جرقه ای بود که همه اقشار جامعه را به نحوی وارد مبارزه با شاه نمود.

جوانانی که در این حمله نقش داشتند البته تحت تاثیر شدید انقلاب کوبا بودند. و انقلاب ایران  هم البته تحت تاثیر انقلاب کوبا شکل گرفت. همانطور که انقلاب امروز مصر تحت تاثیر انقلاب تونس شکل گرفت. واقعیت این است که تاثیرات اجتماعی در کشورهای مختلف بر یکدیگر تاثیر می گذارند. و این طبیعی است.

چیزی که سازمان چریک های فدایی خلق نمی دانست این بود که حتی در صورت موفقیت، چیزی بیش از یک دیکتاتوری به ارمغان نخواهند آورد. به کوبای امروز نگاه کنید: یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان است. فقر و بیکاری بیداد می کند و زندان ها پر از زندانیان سیاسی است. رژیم فیدل کاسترو بسیاری از مخالفان خویش را حتی در داخل آمریکا به قتل رسانده است.

نکته مهم این است که هر کدام از نیروهای موجود در انقلاب ایران اگر به قدرت می رسیدند، فرق چندانی با حکومت خمینی نمی کردند و شاید حمام خون بسیار گسترده تر هم می شد.  

برای مثال جبهه ملی در فکر ایجاد یک حکومت فاشیستی و سرکوب عرب ها بود. حزب توده البته خط استالین و سرکوب روسی را دنبال می کرد. مجاهدین خلق هم که حتی قبل از انقلاب و در زمان مبارزه با ساواک، حذف درون سازمانی را شروع کردند چه برسد به باقی مردم خارج از سازمان! سازمان فداییان خلق هم تصفیه های درون گروهی نمودند و بعد از انقلاب عده ای با همکاری  با سپاه و کمیته موجب اعدام رفیقان خود شدند.

انقلاب مصر
در جهان جدید بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جهانی شدن شکل گرفته است. اتقلاب مصر و تاثیر آن از انقلاب تونس در پرتو این تاثیر پذیری است. در جهانی شدن ارزش های اقتصاد آزاد، دموکراسی، آزادی و سیستم قضایی مستقل، مفاهیمی شده اند که نوع بشر کم و بیش بر آنان اجماع نظر و نقظه اشتراک پیدا کرده است و این ارزش ها تبدیل به ارزش های جهانی شده اند. نوشتن اعلامیه حقوق بشر عصاره فعالیت و تاثیر فرهنگ های مختلف بشری و سرجمع بهترین افکار نوع بشر بود و اکنون بعد از بیش از شصت سال هر روز بیشتر و بیشتر مورد قبول جهانی قرار می گیرد.

برخی اشتراکات

در انقلاب ایران ارتش دخالت نکرد و در مصر هم ارتش دخالت نکرد. هر دو هم تحت تاثیر فشار آمیرکا بود. این فشار هم نتیجه کمک های مالی و نظامی ، آمریکا به ایران و مصر بود. در مورد ایران ترس از این بود که در صورت دخالت ارتش جنگ چریکی و کمک های اتحاد جماهیر شوروری،  ارتش را شکست داده و ایران در بلوک کمونیست قرار بگیرد. در مورد مصر البته ترس از این نبود که مثلا اخوان المسلمین با مبارزه مسلحانه ارتش را سرکوب دهند. علت این بود که  با جابجایی یک فرد می شود جلوی خونریزی را گرفت. مبارک بر عکس شاه خواهان خونریزی بود و همینطور که در گزارش ها هم آمد مبارک از ارتش درخواست کرد که به مردم تیر اندازی کنند ولی ارتش قبول نکرد.

نکته ای در مورد تفاوت انقلاب مصر با ایران
نکته دیگر این است که آن همه چپ روی هایی که در انقلاب ایران شکل گرفت در مصر وجود نداشت چرا که دوران کمونیست و بلوک شرق با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پایان یافت. و تاثیر بسیار منفی چپ روی های گروه های چپ را در روزهای بعد از انقلاب ایران نمی توان انکار کرد. این همان نکته مهمی است که حسین حردان در مقاله خود با نام 22 بهمن ایران اسلامی و 22 بهمن دموکراتیک مصر از قلم انداخته است. اینکه خمینی و جماعت اطراف وی مانند خامنه ای و رفسنجانی و همچنین انبوه جوانان تحصیلکرده و تکنوکرات که خریت مذهبی داشتند عامل اصلی استبداد در ایران بعد از انقلاب شدند، شکی نیست. ولی نقش چپ روی ها و افراط گری های چپ را هم نمی توان نادیده گرفت. این افراط گری های چپ هم البته فقط بعد از انقلاب نیست.

ریشه درگیری بین مذهبی ها و چپ ها به درگیری های درون زندان اوین بر می گردد و همچنین تغییر ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق که با فرار مشهور تقی شهرام و انتشار جزوه زندان شیراز آغاز شد. این تحریکات موجب شد که چپ ها به عنوان یک خطر جدی و یک رقیب جدی جلو کنند که حتی جدی ترین سازمان مذهبی حمایت شده از سوی بازار و روحانیون یعنی مجاهدین خلق را هم توانسته اند به صف خود بکشانند. این واکنش البته معطل ماند تا انقلاب شود و مذهبی ها به قدرت برسند و اعدام های دست جمعی چپ ها را آغاز کنند.

 در انقلاب مصر حتی احزاب اسلام گرا حضوری بسیار کم رنگ در این انقلاب های اخیر داشته اند. در صورتیکه در انقلاب ایران ده ها ایدئولوگ مسلمان عامل اساسی بودند. و اصولا دین شیعه به شکل تاریخی اشتهای بیشتری برای ورود به حکومت دارد.

نکته دیگر این است که ما در عصر ایدئولوژی زدایی بسر می بریم .همانطوری که فرانسیس فکویاما اشاره نمود و پیش بینی نمود پایان تاریخی اینگونه ایدئولوژی گرایی ها فرا رسیده است. و این دوران با پیروزی اندیشه لیبرالیسم به پایان رسیده است. دیگر چپ آنچنانی در انقلاب مصر شرکت نداشت.

انقلاب های غیر آمریکایی
اینکه خمینی با هواپیمای فرانسه به ایران آمد وغیره دلیلی نمی شود که سرکوب ملاها را به گردن غرب بیاندازیم. عده ای هنوز می گویند که آمریکا مقصر انقلاب ایران بود که هیچ دلیل تاریخی ندارد. این اتهامات را در مورد لنین هم می زدند که با قطار آلمانی ها وارد روسیه شد و آلمانی ها راه را برایش باز کردند. بسیاری از رهبرهای آفریقا که موجب انقلاب در کشورهای خود شدند در بریتانیا درس خواندند و زندگی کردند. گاندی هم در انگلستان درس خواند و زندگی کرد ولی بعد به استعمار بریتانیا بر روی هند پایان داد. اصولا مثالی هست در انگلستان که می گویند اینجا درس می خوانند و آنجا استقلال می خواهند.

سقوط مبارک البته همان سقوط جمال عبدالناصر بود. همان عبالناصری که در یمن بر علیه عرب ها از سلاح های شیمیایی استفاده کرد. در واقع مردم مصر برعلیه سیستمی که عبدالناصر بنا نهاد شورش کردند. سیستم ژنرال- فئودال، سرکوبگر و سکولار  در مصر فرو پاشید.

سرکوب هایی را هم که ما در لیبی می بینیم  سرکوب های پان عربیسم است. قذافی طرفدار و پیرو راستین مکتب ناصری می باشد. کتاب سبز نوشته است و هزاران نفر در این سالها در لیبی ناپدید شده اند. در زمان جنگ ایران و عراق به جمهوری اسلامی ایران سلاح داده است. مشهور است که موشکهای اسکاد را به جمهوری اسلامی داد تا بر علیه عراق به کار ببرد.  بله این است نتیجه این ایدئولوژی های عجیب و غریب. سقوط قذافی سقوط سیستم فکری عبدالناصر است. در سوریه اسدها و یا موشها البته حکومت بر پایه دزدی و فساد و سرکوب مستمر است و این هم سیستم بعثی است. که صدام حسین با تمام و کمال به جهان نشان داد. نقطه مشترک تمام این حاکمان هم با کودتا بر سر کار آمدن است. حکومت گران کشورهای عربی یا شیخ هستند و یا ژنرال. در هردو مورد از مدیریت کشور خبری ندارند و پایه هایشان بر تاریک و عقب نگاه داشتن جامعه از لحاظ سیاسی است. و این کار را با سانسور مطبوعات انجام می دهند.

نسل جدید در کشورهای عربی از دست این رژیم ها خسته شده است و خواهان کشورهای دموکراتیک و سکولار با نگرش بازار آزاد می باشد. سه اندیشه قومی ناصری که در مصر شکست خورد، اندیشه بعث که در عراق و لیبی شکست خورد و اندیشه اسلام سیاسی که در ایران شکست خورد، همه افکاری بودند که کم و بیش از درون فرهنگ خاورمیانه بیرون آمده بودند. تجربه شدند و به جایی نرسیدند. الان نوبت تجربه موفق نوع غربی در حکومت داری است یعنی لیبرال دموکراسی کم کم برای ما اهمیت خود را پیدا می کند.

غرب هم دموکراتیک تر شده است
این درست است که غرب در تاریخ معاصر گاهی از سرکوب های بسیار خونین مثل شیلی حمایت کرده است. ولی غرب امروز غرب دهه شصت نیست. دموکراسی و حقوق بشر در غرب هم بسیار رشد پیدا کرده است. غرب امروز با غرب دهه پنجاه و شصت تفاوت های بسیار زیادی دارد. ما این تفاوت ها را نمی بینیم. هنوز غرب را در دهه شصت و فقط هم قسمت منفی غرب را در دهه شصت می بینیم. جنبش حقوق بشر و ارزش های دموکراتیک البته هنوز راه طولانی در جهان غرب دارند تا به ایده آل برسند ولی استانداردهای بدست آمده بسیار قوی و پر اهمیت هستند.

 برای مثال در دهه شصت کسی نمی توانست سازمان اطلاعات غربی را در مورد شکنجه به این شکل امروزی زیر سوال ببرد. برای مثال در دهه شصت بعد از گزارش و وارد کردن اتهام که ارتش بریتانیا در یمن از شکنجه استفاده کرده است، دفتر عفو بین الملل را از لندن می خواستند به شهرهای  کوچک تر منتقل کنند! ولی امروزه برای منع این موارد قوانین و مقرارات بسیار کارآمدی ایجاد شده است. امروز نخست وزیران و وزیران خارجه بریتانیا در مراسم روز جهانی حقوق بشر در عفو بین الملل شرکت می کنند و در مناقشات بین المللی هم به بیانیه های عفو بین الملل استناد می کنند! و این تغییری صد و هشتاد درجه ای است. مورد دیگر آن چیزی است که روزنامه نگاری متعهد نام دارد و در دهه شصت شما اگر روزنامه نگار بودید در غرب در برخی موارد بسیار حساس و معدودی شما می بایست مانند رابین هود از جان گذشته می بودید تا این مطالب را افشا کنید. در صورتی که امروزه این موارد یک شکل عادی دارد و این استاندارد اولیه یک روزنامه نگار شده است که متعهد و مستقل باشد.

ما متاسفانه تفسیرهایمان از غرب سیال نیست. تفسیرهای جامد داریم. هنوز کشور انگلستان را با سربازهای قرمز پوشی تصور می کنیم که در حال رژه نظامی در مستعمرات خود هستند. هنوز آمریکا را خلبان هایی می بینیم که بر سر مردم ویتنام بمب می ریزند. در صورتیکه این وقایع بوده و اتفاق افتاده است و در کتاب های درسی این کشورها هم "تدریس" می شوند ولی این مربوط به "گذشته" است. این کشورها بسیار تغيير کرده اند. برای اینکه جامعه هایشان بسیار سیال است و قدرت بازخوانی و نقد آزاد و درس گیری از اشتباهات خود داشته اند. و کدام ملتی هست که در تاریخ خود نقاط تاریک ندارد؟ و این مسایل را نباید با یک عینک سیاه و آبادانی و زمان ساکن نگاه کرد.

این انقلاب ها و حرکت ها در کشورهای مختلف عربی بر اثر چند عوامل عمده است: اول اینکه جوانان این کشورها تحصیل کرده شده اند و قدرت کتاب خواندن بالا رفته است. دیگر ملاهای مسجد عامل شورش و یا حمایت حکومت نمی شوند. دوم اینکه با استفاده از تکنولوژی جدید اینترنت و ماهواره و روشنگری های شبکه های عربی خصوصا الجزیره، نسل جوان نسبت به حقوق بشر و آزادی آگاه شده است. سوم اخلاف طبقاتی شدید بین طبقه حاکم و عمده مردم. چهارم مسافرت عده زیادی از کشورهای عربی به کشورهای غربی به عنوان دیدار، شغل، درمان و توریست. این عده با چشم های خود دموکراسی و آزادی را در کشورهای غربی دیده اند. تاثیر جهانی شدن است که افکار عمومی را شکل داده و موجب افزایش آگاهی می شود.

اینکه اتحاد جماهیر شوروی  حتی در عصر قبل از اینترنت فروپاشید نشان دهنده این است که چقدر پایه های این رژیم ها سست و نارضایتی ها گسترده بوده است.

ایدئولوژیهای پوسیده
مردم عرب جهان، مانند هر مردم دیگر در جهان حق استفاده از دموکراسی و آزادی دارند. تا مدت های مدید تفسیر نادرست و ساده از وضعیت انبوه حاکمان سرکوبگر عربی این بود که اینها دست نشانده غرب هستند و غرب به کمک امکانات اطلاعاتی،  نظامی و سیاسی خود مانع از دست یابی مردم این کشورها به دموکراسی می شود. این فرض تنها به شرطی درست است که تمام دست اندرکاران حکومت های غربی را برای دهه ها فاشیست، ضد عرب، دزد و قاتل معرفی کنیم.

 این تفسیر درست نیست. واقعیت این است که غربی ها بسیار خوشحال هم می شوند وقتی که ببینند کشوری دموکراتیک است. ولی وقتی یک دیکتاتور مثل مبارک بر سر کار است شما مجبور می شوید بر اساس مصالح و منافع ملی کشورتان با وی رفتار کنید. این نکته بسیار مهمی است و بی انصافی است که در قضاوت ها دیده نشود. که همواره هم در تفسیرها از قلم می افتد.

این تفسیر غلط که این حاکمان دست نشانده کشورهای غربی اند و از دست ما کاری برنمی آید موجب رخوت و سستی نیروهای دموکراسی در کشورهای عربی شده است. و بجای تمرکز بر فشار به حکومت های خود به فشار بر حکومت های غربی بسنده کرده بودند. الان این تغییر کرده است و می دانند اگر بخواهند می توانند سرنوشت خود را خود تعیین کنند. و غرب هم از ایشان حمایت خواهد کرد

در مورد گروه ها و احزاب احوازی در اوایل انقلاب هم همین را می توان گفت که این احزاب اگر هم به قدرت می رسیدند برای ما آزادی و دموکراسی نمی آوردند. آخر مگر افکار ناصری بعثی و کمونیستی در عراق و یمن و لیبی و سوریه برای مردمان آن دیار دموکراسی و آزادی به ارمغان آوردند که جبهه التحریر العربی برای اهواز آزادی بیاورد؟ اعضای باقی مانده این احزاب و گروه ها را هم اکنون نگاه کنید. بعد از اینکه اینهمه سال و سن از ایشان گذشته است و تجربه سیاسی بسیار غنی ای دارند، فروپاشی بلوک شرق را دیده اند، تغییرات منطقه ای را شاهد بوده اند،  اصلاحات ایران را لمس کردند،  در غرب زندگی کردند و دموکراسی غربی را دیدند و این همه نوشتند و مطالعه کردند، هنوز قبیله ای بوده، در احزاب خود کودتا می کنند، کوچکترین انتقادی را تحمل نمی کنند، نگاه ایدئولوژیک داشته و سیاست حذفی دارند! چه برسد به وقتی که جوان بودند و اسلحه هم دستشان بود! واقعیت تلخ است ولی باید گفت.

به لیبی نگاه کنید و دیکتاتوری قذافی را ببینید. پلیس مخفی قذافی در بریتانیا هم به دنبال قتل مخالفین خود بود. حزب بعث عراق را که سوابق درخشانش را همه می دانیم. سوریه که یار غار حکومت ملاهای ایران است و آزادی  خواهان سوریه را سرکوب می کنند. تمام این احزاب با کودتا به قدرت رسیدند. و طبعا با دموکراسی و حقوق بشر بیگانه هستند.

 آزادی و استقلال اهواز بدست نخواهد آمد الا با قلم و آموزش حقوق بشر و دموکراسی و رواج این اندیشه که آزادی مهم ترین ارزش است. اسلحه ها را به قلم تبدیل کنید که سلاح کم داریم!

Monday, 14 February 2011

احزاب احوازی نباید وارد مسایل دینی شوند


رضا وشاحی
 
2011.02.14

ترویج سنی گرایی

در سالهای اخیر حرکتی در احواز دیده شده است که سنی گرایی را در مقابل شیعه گرایی مطرح می نماید. به دلیلی قابل فهم  که جدا کردن سلطه حکومت فارسهای شیعه و همچنین نزدیک کردن قضیه اهواز به کشورهای عربی  از جمله دلایل آن می باشد. استدلال این است که کشورهای عربی جون سنی هستند به مساله اهواز اهمیت نمی دهند چون اکثریت شیعه دارد.

بحث من اینجاست که این ممکن است تا حدودی درست باشد ولی سنی گرایی راه حلی برای مسایل سیاسی و اجتماعی ما نیست. بافت و فیبر اجتماعی را دچار اختلاف می کند،  بین ما اختلاف شیعه و سنی ایجاد می کند.  در حالی که ما بشدت به اتحاد در میان اهوازی ها نیاز داریم. مرز بندی های جدید به سود ما نیست.

اگر بحث تغییر مذهب در راستای  بدست آوردن توجه سیاسی کشورهای قوی تر است، من می گویم که چرا اصولا مسیحی ( نوع  پروتستانت و نه ارتودکس و کاتولیک) نشویم؟  چرا که کشورهای مسیحی قدرت بسیار بیشتری در جهان نسبت به کشورهای عربی دارند و در ثانی مگر فلسطینی ها سنی نیستند و کشورهای عربی در طول اینهمه سال چه گلی به سر فلسطینی های سنی زده اند؟  نکته دیگر این است که اسلام با دموکراسی سازگار نمی باشد. چه اسلام سنی و چه اسلام شیعی هیچکدام برای احواز جامعه آزاد و دموکراسی نخواهند آورد. دین مسیحیت پروتستانت ( با همه موانع و برخوردهایش با دموکراسی
) بهرحال به شکل تاریخی نشان داده است که بستر مناسب تری نسبت به اسلام سنی و شیعه برای ایجاد دموکراسی و آزادی جامعه می باشد.  

 و اصولا ترویج دین جدید نمی بایست توسط احزاب سیاسی صورت بگیرد. این یعنی دخالت دین در سیاست و این درست نیست.  اگر تجربه حکومت جمهوری اسلامی یک درس برای ما اهوازی ها داشته باشد همانا این است که دین را می باید وارد سیاست نکرد. ترویج دین می بایست توسط سازمان های دینی صورت بگیرد که این شکل درست آن است.


این هم یک نقد جدی به حرکت حزب الوفاق بود که مسایل دینی را وارد سیاست می کرد. احزابی که با افکار اسلامی شکل می گیرند می باسیت متوجه باشند که در مدت کوتاه ممکن است نفوذ پیدا کنند  ولی در طولانی مدت خود عاملی برای جلوگیری از ترویج آزادی و دموکراسی خواهند بود.


این البته درست است که مذهب شیعه مذهبی پر از خرافات و افکار بسیار عقب مانده اجتماعی و سیاسی است و عامل سلطه فارس ها بر اهواز هم می باشد و اصولا فارس ها برنامه نفوذ خود را در منطقه از این طریق دنبال می کنند و عده ای از هموطنان اهوازی ما را هم به دنبال خمینی کشاند و حتی در جبهه های جنگ برد که در مقابل عرب های عراق قرار داد. و این یک مشکل بزرگ است که تنها با روشنگری  و تریج سکولاریسم می توان  راه حلی پیدا نمود. راه حلش ترویج عقاید سنی گرایی  آن هم نوع خشک آن نمی باشد.

احزاب اهوازی به جای ترویج هر دینی می بایست سکولاریسم را تبلیغ نمایند. سکولاریست و نیروهای وفادار سکولار و طبقه متوسط  آگاه،  سرمایه ما برای ایجغاد تغییرات بعدی می باشد.

سکولاریست های ما

متاسفانه سکولارهای ما به سکولاریسم وفادار نمی باشند و چون چپ زده هستند وقتی پا به سن می گذارند تازه یاد مذهب و خدا می افتند. در صورتیکه این سکولاریسم افراطی است که متاسفانه در بین چپ ها شایع است.

سکولاریسمی را که ما در اهواز نیاز داریم سکولاریسمی است که افرادی که در سیاست دست دارند، در زندگی شخصی خود به هر دینی تعلق داشته، ولی افکار دینی خود را وارد معادله های سیاسی نکنند. با سیستم سکولاریسم است که ادیان مختلف و افکار مختلف در کنار هم می توانند وجود داشته باشند و موجب رشد جامعه بشوند.

آزادی ادیان یعنی چه؟

 احترام به آزادی ادیان متاسفانه اینگونه برداشت شده است که هر کس هر دینی دارد قابل احترام است. که این درست است ولی نکته دیگر این است که آزادی ادیان یعنی اینکه هر کسی حق دارد دین خود را هم تغییر بدهد. و یا اصولا دین نداشته باشد. 

من متاسفانه وقتی می بینیم احزاب عربستانی از  آزادی ادیان صحبت می کنند، به این دو مورد اشاره نمی کنند و فقط به این بسنده می کنند که آ:زادی ادیان  "موجود"  را می بایست به رسمین شناخت. یا در مورد برخورد شدید حکومت ملاهای ایران با کسانی که مثلا در اهواز بهایی و یا مسیحی شده اند مطلبی منتشر نمی کنند.

با افراط گرایی مذهبی مبارزه کنیم

من نمی دانم چرا احزاب اهوازی که در مورد مسایل مختلف در کشورهای عربی بیانیه می دهند، بمب گذاری های اماکن مسیحی در مصر و عراق را محکوم نمی نمایند؟  مگر وظیفه احزاب مبارزه با قشری گری و افراطی گری نیست؟  اصولا چرا ما حملات القاعده را محکوم نمی کنیم؟  مگر اینهمه انسان بی گناه در عراق و شکورهای دیگر توسط القاعده کشته نشدند؟ این نکته ای است که احزاب اهوازی می بایست موضع خود را صریح و شفاف اعلام کنند.

من خطر نفوذ القاعده را در احواز بسیار جدی می بینم. القاعده یک گروه آنارشیست است که در نهایت خواستار ایجاد حکومت خلیفه اسلامی به شکل قرون وسطایی می باشد. با مدرنیزم و حقوق بشر به شدت مخالف است و دشمن درجه اول دموکراسی و آزادی می باشد. هیچ دلیلی وجود ندارد که ما القاعده را نقد نکنیم. من از دوستان و نویسندگان اهواز که  در چند ساعت قدرت نوشتن تاریخ( بدون ذکر مرجع و منبع)  اهواز را دارند! در خواست می کنم که به مسایل اهواز به شکل مدرن تری بپردازند.