Saturday, 28 March 2009

روابط ایران و غرب و مساله اهواز


رضا وشاحی

2009-03-28

اخیرا شبکه دوم بی بی سی یک برنامه مفصل مستند در سه بخش در مورد روابط ایران و غرب در سه دهه گذشته نمایش داد. نکته جالب در این برنامه صحبت با بسیاری از بازیگران قضایای سیاسی در این سه دهه بود. برای اولین بار صحنه چگونگی انتخاب خامنه ای به عنوان جانشینی خمینی نمایش داده شد. مهمترین قسمت البته مسایل پنهان زیادی بود که برای اولین بار از طرف حکومت ایران و غرب تایید می شد، مانند نقش ایران در آزادی گروگان های فرانسوی، نقش احمدی نژاد در گروگان گیری سفارت آمریکا در تهران، تاخیر بیست ثانیه ای در آزادی گروگان های آمریکایی در تهران، نامه سری آمریکا به ایران از طرف عمان، همکاری اطلاعاتی ایران و آمریکا در مورد بمباران دقیق مواضع طالبان و هموار کردن راه ورود نیروهای ائتلاف به سوی کابل، نامه محرمانه ایران به آمریکا برای کمک در مورد عراق و قربانی کردن حماس و حزب الله به شرط توقف موضوع تغییر رژیم در ایران، اعتراف خاتمی در مورد جلب نظر خامنه ای برای انتخاب شدن در دور اول و ارایه پروژه خاص به وی، اعتراف ایران به کمک به شورش عراق در مذاکرات سری با بریتانیا و شرط ایران برای توقف کمک ها که اجازه توسعه برنامه اتمی خود را خواسته بود و بسیاری مسایل ریز و درشت دیگر.

این مجموعه مستند و بسیاری اسناد منتشر شده ریز و درشت دیگر در طی این سالها را رابطه، ضد رابطه، نزدیکی و دوری ایران و غرب نسبت به یکدیگر حکایت می کنند.

اولین نزدیکی منافع جمهوری اسلامی و غرب به نظر نگارنده در ماجرایی بود که در یک صبح زمستانی در سال 1982 تهران اتفاق افتاد. ماجرایی که موجب اعدام بسیاری افرد گردید و بدنه چپ را در ایران متلاشی کرد. ماجرا این بود که یک مامور عالیرتبه ک گ ب به شکل ناگهانی به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شد. شغل وی رابط و هماهنگ کننده نیروهای چپ ایران با اتحاد جماهیر شوروی بود. مجموعه اطلاعاتی را که وی یکدفعه مطرح کرد بیش از تمام اطلاعاتی بود که ساواک و چهار دستگاه امنیتی دیگر شاه در طی سی سال توانسته بودند از ساختار نیروهای چپ در ایران بدست بیاورند. این مامور کسی نبود جز ولادیمیر کوزیچکین.

برخی از این معلومات از طریق دیداری در پاکستان و دیدارهای دیگر به جمهوری اسلامی ایران داده شد تا دشمن مشترک یعنی چپ ها در ایران برای همیشه ساقط شوند. این البته نمونه بسیار کلاسیکی است که بر اساس منافع مشترک بین ایران و غرب ایجاد شد.

در مورد روابط آمریکا و ایران یک نکته مهم وجود دارد و آن این است غیر از چند مورد که ایران با ایجاد رابطه رسمی مخالفت کرده است، مانند آخرین نمونه که لاریجانی را به سازمان ملل نفرستادند، اکثرا این آمریکا است که از رابطه با ایران دوری می کند. و آمریکا هم دلیل بسیار خوبی دارد. صحبت آمریکا این است که حکومت ایران از حمایت از شورشان عراق و افغانستان و حماس و حزب الله و اخیرا یمن و غیره دست بردارد، اگر اسراییل را هم به رسمیت نمی شناسد حداقل دولت خودگردان را به رسمیت بشناسد. از توسعه سلاح های کشتار جمعی شامل اتمی، میکروبی و شیمیایی دست بردارد و در کل یک نیروی مثبت در منطقه باشد. و البته گاهی هم ایران نمی خواهد. پیام های نوروزی اخیر شاهد این بحث هستند.

مشکل ایران این است که نمی تواند نیروی مثبتی در منطقه باشد. اصولا براساس حمل وراثتی شعارهای چپ و نوع دیدگاهی که جمهوری اسلامی به غرب و لیبرالیسم و سکولاریسم دارد نمی تواند این را تغییر بدهد. بر همین اساس ایجاد رابطه آمریکا با ایران به شکل کامل شکل نخواهد گرفت.

یعنی اگر هم روابطی ایجاد شود روابط بسیار دوستانه و در سطح بالایی هم نخواهد بود.

آیا رابطه آمریکا و ایران به ضرر اهواز هست؟

صاحبنظران در این مورد دو دسته هستند. بعضی می گویند رابطه ایران با آمریکا کمک خواهد کرد که آمریکا بتواند مستقیما در مورد مسایل حقوق بشر ملت ها به ایران فشار وارد کند. در حالیکه در حال حاضر به دلیل قطع روابط چنین چیزی امکان پذیر نیست.

عده دیگری می گویند که هر گونه روابط آمریکا با ایران به ضرر ملت های ایران خواهد بود.

نظر نگارنده بر این است که نگاه دوم بر اساس نوع رابطه دوران شاه و آمریکا بنا شده است و واقع گرا نیست. بسیار بعید بنظر می رسد که روابط آمریکا و جمهوری اسلامی در صورت ایجاد شدن، به سطح روابط شاه و آمریکا برسد. نه ایران آن ایران است و البته آمریکا هم تغییر کرده است. نکته دیگر در نظریه دوم ارتباط آن با پیش فرض هایی مانند تئوری توطئه است. در این نظریه، گویی آمریکا مقصر سرکوب ملت های ایران است و نه حکومت ایران. در صورتی که چنین چیزی درست نیست.

نظر اول هم واقع گرا نیست. چرا که ملیت های ایرانی متحد نیستند. اهوازی ها متحد نیستند. شرط تاثیر گذاری بر روابط ایران با دنیای خارج اتحاد و لابی کردن قوی است. گویا مانند همیشه قضیه اهواز تابع شرایط خواهد شد. همین امر ضرورت سرمایه گذاری و تحرک به سوی ایجاد اتحاد و لابی های تاثیر گذار بر غرب را نشان می دهد. اخیرا در خبرها آمده بود که یهودیان و عرب هابی هم که خواهان صلح بین اعراب و اسراییل هستند، به ناچار راه ایجاد لابی های تاثیر گذار را پیش رو گرفته اند.

نکته دیگر این مطلب است که شاید بر کسانی که در مورد مسایل احواز فعالیت می کنند پوشیده نباشد و آن این است که بسیاری از محققان در مراکز حقوق بشر در غرب و روزنامه نگاران و فعالان محیط زیست و حقوق بشر که بر روی مسایل ایران کار می کنند که تمایلات چپ هم دارند و همچنین احزاب چپ اروپایی از حکومت ایران به دلیل اینکه تصور خیالی دارند که ایران در مقابل آمریکا ایستاده است، از ایران به نوعی در مقابل انتقادها به رفتارش با ملت ها و اقلیت ها در ایران دفاع می کنند. در صورت ایجاد رابطه ایران با آمریکا بسیاری از این رفتارها و نگرش ها به سمت ما تغییر پیدا خواهد کرد. این تغییر در نظر بسیاری کشورها و احزاب و موسسات عربی هم پیش بینی می شود.

واقعیت این است که دنیای سیاست یک کشتی رانی است. همیشه جهت وزش باد به میل ما نخواهد بود. کشتی ران با مهارت کسی است که بادبان ها را طوری تنظیم کند که در نهایت از باد از هر جهتی که بیاید را در نهایت در جهت خودش بهره ببرد و کشتی را جلو ببرد و به مقصد برساند.

تئوری توطئه و عدم مسئولیت

کسانی که که البته طرفدار توطئه هستند فرصت را از دست ندادند و شکیات بیمارگونه خود را در قالب تحلیل های سیاسی را بیرون دادند. فقط یک نکته ای هست. کسانی که می خواهند بگویند اکنون غرب مسئله احواز را فراموش کرده است، خصوصا کسانی که ادعای حزب های بیست و چند ساله هم می کنند، می بایست پاسخگو باشند که در طی این مدت سی ساله که روابط ایران و غرب در کل تیره بود، چه دست آوردی برای مسئله اهواز داشته اند؟ این سوال را پاسخ بدهند ممنون می شویم.

در واقع تئوری توطئه از عدم مسئولت پذیری حکایت می کند. فرا فکنی است.

مساله احواز کجای رابطه ایران و غرب وجود دارد؟

یک سوال اساسی این است که در رابطه ایران با غرب مساله احواز در کجای ماجرا وجود دارد؟ آیا در صورت اینکه یک معامله بین ایران و غرب صورت بگیرید آیا ما را توانسته ایم مساله اهواز را به عنوان یک مساله و یک اولویت در گوشه ای از میز مذاکره جهان و غرب با ایران قرار بدهیم؟ کجای ماجرا هستیم؟ آیا ما توانسته ایم به شکل متحد خود را بعنوان وزنه ای در این ترازو قرار بدهیم و کفه ترازو را به نفع خودمان سنگین کنیم؟ کجای این شطرنج هستیم؟ سواره ایم و یا پیاده؟ واقعیت این است که وضعیت ما به لحاظ سیاسی بسیار ضعیف است و روی این میز قرار نداریم. بعلت ضعف احزاب سیاسی احوازی که بسیاری هنوز شعارهای دهه شصت میلادی می دهند و در دوران جنگ سرد بسر می برند و عدم اتحاد احوازی ها و بسیاری مسایل دیگر که در مقاله های قبل مطرح کرده ام، ما از لحاظ سیاسی روی این میز قرار نداریم.

شما در تمام بحث هایی که در مورد عدم ایجاد رابطه آمریکا با ایران مطرح می شود، نمی شنوید که کسی بگوید خب با ایران رابطه برقرار نمی کنیم تا مساله احواز و یا حتی بشکل کلی مسایل ملت های ایران حل شود. اصلا این مساله مطرح نیست. مساله اصلی و اولویت سلاح های کشتار جمعی و حمایت ایران از تروریسم است. این ضعف ما بوده است که نتوانسته ایم با غرب یک اتحاد برقرار کینم و قضیه خود را به شکل درست مطرح کنیم. یا به سفارت ایران حمله کرده ایم و یا استقلال طلب مسلح آنچنانی و طرفدار فلان ایدئولوژی عقب مانده شده ایم و یا عاشق سنیه چاک فدرالیسم و حفظ ایران و مساله داخلی مطرح کردن احواز. معلوم نیست که ما این وسط چه می خواهیم، استراتژی ما چیست و تا حالا متاسفانه موفق نشده ایم یک کنگره با حضور همه نیروهای احوازی ایجاد کنیم.

از لحاظ حقوق بشر البته در بخش کلی مسایل حقوق بشر ملت های ایران وجود داریم ولی بعلت عدم کار حقوقی درست و اتحاد عمل و هماهنگی و غیره، رتبه ما حتی بین ملت های ایران هم بسیار بالا نیست و اولویت نداریم. اینها همه نقاط ضعف هستند.

نکته ای را که ما باید در نظر بگیریم این است که بهرحال روابط ایران و غرب برای همیشه به این شکل باقی نمی ماند و دیر یا زود نسل انقلابی تغییر کرده و بر اساس مصالح مشترک غرب و ایران روابط تا حدی نرمال را می توان پیش بینی کرد که صورت بگیرد. در این صورت قضیه اهواز که از فرصت های طلایی دوران احمدی نژاد استفاده نکرد، یکی از بازنده های اصلی خواهد بود. و در اینصورت فشار آوردن به حکومت ایران از طریق کشورهای غربی، بسیار سخت تر خواهد شد.

این است که من می گویم ما نیاز به رفورم سریع در مسایل بنیادی سیاسی در احواز داریم که بتوانیم جلو برویم. نیاز به یک عقلانیت جدید یک دیدگاه بسیار متفاوت داریم که کشتی احواز را بعد از نزدیک به نه دهه به یک ساحل امنی برسانیم. نیاز به یک همدلی و یک همبستگی ملی داریم.

نیاز به این داریم که نشان بدهیم متحد هستیم. یک کنگره همه شمول و متکثر و متنوع بسیار به این مساله کمک می کند. و نه فقط نشان دهیم بلکه در واقع متحد شویم. نیاز به این داریم که با هم بنشینیم و گفتگو و دیالوگ کنیم. از فرهنگ اتهام و دو رویی و ریا کاری و دروغ دوری کنیم. نیاز به این داریم که مسایل اهواز را با فلسطین و یا هر مساله دیگری گره نزنیم نیاز به این داریم که نشان بدهیم سکولار و مدرن هستیم. چهار تا انتقاد از تعصب مذهبی موجود در منطقه بکنیم آسمان که بزمین نمی آید. منظورم را بهتر بگویم تغییر البته می بایست صادقانه هم باشد.

نیاز به این داریم که نشان بدهیم به حقوق بشر اهمیت داریم. یک نگاه انتقادی به جامعه خودمان بکنیم این همه سرکوب زنان و خود سوزی و ناموس کشی و مرگ در حین سقط جنین های مخفیانه را سرپوش نگذاریم. دفاع از حقوق همجنس گراها بسیار می تواند موضوع خوبی باشد و اصولا دفاع و یا عدم دفاع از حقوق همجنسگرا ها یکی از معیارهای مهمی است که در دنیا نشان می دهد کدام جامعه واپسگرا است و کدام جامعه نیست. چهار تا جشن فرهنگی ایجاد کنیم و چند سفیر و یا در هیات نمایندگی دعوت کینم. چهار تا گروه موسیقی و رقص ایجاد کنیم. بجای این همه تلاش برای راه یافتن به این و آن شبکه عربی، در رسانه های غربی حضور پیدا کنیم. و غیره. به یک معنی قضیه احواز را جا بیاندازیم.

ما قسمت کار خودمان را هنوز انجام نداده ایم.

2 comments:

Selma said...

متاسفانه احزاب احوازی انقدر درگیر مسائل داخلی و اختلافات بین حزبی هستند که عملا جایی برای گفتگو باقی نگذاشته اند. گویی اصل قضیه فراموش شده و یک ناظر خارج از قضیه هیچگاه دقیقا متوجه نمیشود که احوازی ها که هستند و چه میخواهند. در اینکه احوازی ها فراتر از اعتقاد و خط مشی و سیاستهای حزبی باید فضایی برای گفتگو و ایجاد نقاط مشترک باز کنند شکی نیست. اما من مطمئن نیستم که بتوان بر پایه معیارها و هنجارهای فقط غربی قضیه احواز را مطرح کرد چرا که اساسا ما در مورد یک جامعه عربی حرف می زنیم. شما از احتمال تغییر در سیاستهای ایران با تغییر نسل انقلابی میگویید. برای رد و محکوم کردن مسائل نقض حقوق بشر حد اقل دو نسل احوازی باید فدا شوند. وقتی که در خانواده های به نسبت مدرن اهوازی تعصبات ناموسی هنوز هم ملموس است و جو مردسالارانه بر روح و روان مرد و زن حکم میکند، صحبت از حقوق زن و کودک و هم جنس گرا در نظر بسیاری نه تنها نا مفهموم بلکه مضحک جلوه میکند!

من هم مثل شما از این آرزوها و امیدها زیاد دارم اما انگار حقیقت چیز دیگری است و تحقق آرزوها از پروژه های بلند مدت!

Reza said...

مطالب قابل توجهی بیان کردید. امیدوارم فعالین سیاسی اهوازی!!! از خواب خرگوشی بیدار بشن