رضا وشاحی
2009-04-20
یک آقای احوازی یک شب دیروقت با من تماس گرفت و به شکل بسیار عصبی گفت که آیا شما عرب هستی؟ گفتم چطور مگه؟ گفت چرا از فلسطین (حماس) دفاع نمی کنی؟ این مساله من را به فکر فرو برد که چرا ما معیارهای عجیب خلق ایجاد می کنیم و با این معیارها تمام قضایا جهان را می سنجیم. اصولا آیا دیدن جهان از سوراخ یک سوزان ممکن است و اگر ممکن باشد چقدر از دنیا را از این روزنه کوچک می شود دید؟ بررسی این مساله من را به نوشتن مقاله حاضر در مورد ایدئولوژی رسانید[i].
تعریف ایدئولوژی
دکتر علی شریعتی یک تعریف جالبی از ایدئولوژی ارایه می کند و می گوید بایدها و نبایدها. واقعیت این است که این تعریف بسیار نارساست. و ریشه ایدئولوژی که تفکر چپ است را در بر نمی گیرد. البته شریعتی که خود ایدئولوژی زده بود چپ را هم مترقی می دید. شریعتی مخالف دموکراسی هم بود.
ضررهای ایدئولوژی
ایدئولوژی کور می کند
ایدئولوژی[ii] چشمان را کور و گوشها را کر می کند. فرد ایدئولوژی زده از ورای عینک سیاه و سفید دنیا را می بیند. تغییر نظر برای این عده بسیار سخت است. فرد را در یک حالت خاص قرار می دهد که مطیع بشود و بماند. که این با روح دموکراسی و تمدن جدید به شدت مخالفت دارد.
کنجکاوی را از فرد می گیرد
ایدئولوژی کنجکاوی را از فرد می گیرد. که این بسیار خظرناک است. فردی که کنجکاو نیست که نیاز ندارد که روزنامه بخرد و بخواند. نیاز ندارد که کتاب بخواند. همه تئوری ها در دستش است. دانش ازلی ایدئولوزی دارد. خواندن روزنامه و کتاب و بررسی و تحقیق برای چنین فردی بیهوده است.
کسانی که در دام اندیشه های کمونیستی و مارکسیستی و اسلامی افتاده و آنان را تجربه کرده اند سخن من را بهتر می فهمند.
مفاهیم طبقه کارگر، پرولتاریا و غیره را به شکل بنیان های عقیدتی و همانند یک دین جا می اندازد. و براستی نوعی دین است
انتقاد کردن از خود را محال می کند و خود مقدس را باور می آورد
یک آقایی احوازی، یک مطلب طولانی در مورد وقایع فلسطین نوشته بود، ولی همین آقای چپ مرام یک اشاره نکرده بود که اسراییل چگونه تشکیل شد. همه نوشته هم فحش بود به آمریکا و انگلیس.
این از عادت ایدئولوژی است که رفتار خود را نمی بینید. خود را مقدس میداند چون حق با اوست. خب چرا چپ ها واقعیت را نمی گویند که اگر این اسراییل که اینقدر با وجود آن مخالف هستتند، بد است(که من بر این عقیده نیستم) از نتایج چپ ها و اتحاد جماهیر شوروی بود. خب خود مقدس است اینجا و این خود را نمی شود نقد کرد.
یک اخلاق ساده نگرانه ایجاد می کند
چون همه چیز را با یک معیار می سنجد، یک سیستم اخلاقی بسیار ابتدایی ایجاد می کند. که من نام آن را اخلاق ژورنالیستی می گذارم. چرا که اینکار زورنالیست ها است که تناقضاتی بین کارهای سیاتمداران پیدا کنند و خبر بسازند. ولی کار شخص سیاسی البته نوع دیگری است.
شما هم شاید کسانی را دیده باشید که تمام وقت قضیه احواز را با مسایل دیگر مثل فلسطین مقایسه می کنند و گره می زنند. ریشه این گره زدن ها البته ایدئولوژیک است.
قدرت تحلیل را تحلیل می برد
ایدئولوژی قدرت تحلیل را تحلیل می برد. کم کم با جهان واقع و آنچه در عالم واقع می گذرد بیگانه می شود. جهان را می خواهد بر اساس مبانی رنگ و رو رفته که سالها قبل نوشته شده اند تفسیر کند. به همین دلیل قدرت طرح های استراتژیک را از ما گرفته است و ما در طرح کمترین استراتژی ای درمانده ایم. و ارکسترهای ما هنوز همان نت های قدیم را می زنند.
مطلق گرایی را تقویت می کند
با نسبی گرایی که سرچشمه تساهل است به شدت مخالف می شود. یقین مدار می شود. دنیا را سیاه و سفید می بیند.
قطع روابط را تجویز می کند
فرد ایدئولوژی زده تاب تحمل انتقاد و دیالوگ را ندارد. برای نشنیدن هر صدایی غیر از توهم موجود در ذهن خود دیوارهای قطوری به دور خویش می کشد. یا با این فرد می بایست همصدا شد و یا اینکه وی در جهان خودش جایی برای شما ندارد. روابط اجتماعی را هم قطع می کند. به کنج تاریک خود می رود و همواره در حال گارد گرفتن و دفاعی قرار دارد. چرا که خارج از دنیای توهمی و ذهنی خود چیز دیگری را نمی پذیرد.
من با آقایی احوازی صحبت می کردم بعد از کوچکترین انتقادی در طی صحبت ها، هر وقت زنگ می زنم خانمش می گفت که بیرون است. و یک بار هم بعد از آن انبوه تلفن های مرا پاسخ نداد. مشابه این تجربه را با بسیاری دیگر از اهوازی ها داشته ام. به صرف اینکه حرف های شما با تئوری های فرموله شده ایشان هم خوانی نداشته باشد، روابط را قطع می کنند که مبادا در دیوار قطوری که به دور خود کشیده اند ترکی نمایان شود. چرا عادت به گفتگو نداریم؟ چرا پنهان می شویم؟ چرا این فرهنگ را یک بار و برای همیشه به کنار نمی گذاریم؟ عجیب است.
یک آقای دیگری که هیچ وقت یادم نمی رود به شکل سادیست واری از لذت قطع رابطه با مخالفین خود حرف می زد. به نظرم برای بعضی این یک بیماری هم هست.
تئوری توطئه را تقویت می کند
و وقتی که می بینید بافته های ذهنی و تحلیل های خیال بافانه وی کلا با واقعیت سازگار نیست به تئوری توطئه روی می آورد. تئوری توطئه یک مسکن و یک قرص آرامش بخش است. برای اینکه نمی خواهد واقعیت را قبول کند و در نتیجه ساختار دهنی ساخته شده را فرو بریزد با خودش می گوید خوب تئوری درست است ولی نگذاشتند!! و توطئه کردند. و این "نگداشتند" اساس این بیماری تئوری توطئه است.
فرهنگ اتهام را تقویت می کند
در دنیای وی کسانی که با وی مخالف هستند مزدور و اجیر هستند. بنابر این به هر کسی که هم صدایش نباشد اتهام می زند. دلیل هم لازم ندارد. دلیل برای وی این است که همصدای وی نیست. و انتقاد می کند و این کافی است. یا با مایی و یا تو ضد مایی. این شعار نانوشته وی است. اگرچه لبخند هم می زند و از دموکراسی و حق مخالفت هم صحبت می کند.
فرهنگ دو رویی و ریا کردن را تقویت می کند
در دنیای ایدئولوژیک وی برای رسیدن به مقاصد مورد نظر می توان به هر رنگ و هر شکل درآمد. برای اینکه هدف مقدس تعریف شده است. هدف شریف تعریف شده است. و مهمتر اینکه هدف برای وی نسبی نیست. هدف مطلق است. و برای این هدف مقدس و مطلق و شریف حاضر به حذف است.
فرهنگ حذف مخالف را تقویت می کند
فرد ایدئولوژی زده جان مخالف برایش ارزشی ندارد. من حداقل پنج بار شاهد بوده ام که اشخاصی صحبت از قتل مخالفین خود را می کرده اند. یعنی به اینجا هم رسیده بودند که مخالف فکری خود را بکشند. خب این یک فاجعه است.
در این نوع تفکر حد وسطی وجود ندارد یا شما با ایشان همراه می شوید و یا خائن و مزدور و وابسته به رژیم ایران شمرده خواهید شد. یا با مایی یا بر ضد مایی که جمله مشهور استالین رهبر به اصطلاح زحمتشکان جهان بود و ملیونها انسان را در گولاک های سیبری به کام مرگ فرستاد، متاسفانه شعار ناگفته این عده می باشد.
حذف مخالف جزو ادبیات فکری این عده است. و جایی برای تساهل و تسماح وجود ندارد. از این طرز تفکر دموکراسی و پلورالیسم و جامعه چند صدایی بیرون نخواهد آمد. خلاصه این امر این است که ایدئولوژی زده گی به فاشیسم می انجامد. و خود فرد که شاید با نیت های بسیار خوب و برای ایجاد تغییرات بهتر پا به این عرصه ها گذاشته بود، حتی بدون اینکه خودش متوجه شود تبدیل به صرفا یک ابزار سرکوب می شود.
با نسبی گرایی که سرچشمه تساهل است به شدت مخالف می شود. یقین مدار می شود. دنیا را سیاه و سفید می بیند.
قطع روابط را تجویز می کند
فرد ایدئولوژی زده تاب تحمل انتقاد و دیالوگ را ندارد. برای نشنیدن هر صدایی غیر از توهم موجود در ذهن خود دیوارهای قطوری به دور خویش می کشد. یا با این فرد می بایست همصدا شد و یا اینکه وی در جهان خودش جایی برای شما ندارد. روابط اجتماعی را هم قطع می کند. به کنج تاریک خود می رود و همواره در حال گارد گرفتن و دفاعی قرار دارد. چرا که خارج از دنیای توهمی و ذهنی خود چیز دیگری را نمی پذیرد.
من با آقایی احوازی صحبت می کردم بعد از کوچکترین انتقادی در طی صحبت ها، هر وقت زنگ می زنم خانمش می گفت که بیرون است. و یک بار هم بعد از آن انبوه تلفن های مرا پاسخ نداد. مشابه این تجربه را با بسیاری دیگر از اهوازی ها داشته ام. به صرف اینکه حرف های شما با تئوری های فرموله شده ایشان هم خوانی نداشته باشد، روابط را قطع می کنند که مبادا در دیوار قطوری که به دور خود کشیده اند ترکی نمایان شود. چرا عادت به گفتگو نداریم؟ چرا پنهان می شویم؟ چرا این فرهنگ را یک بار و برای همیشه به کنار نمی گذاریم؟ عجیب است.
یک آقای دیگری که هیچ وقت یادم نمی رود به شکل سادیست واری از لذت قطع رابطه با مخالفین خود حرف می زد. به نظرم برای بعضی این یک بیماری هم هست.
تئوری توطئه را تقویت می کند
و وقتی که می بینید بافته های ذهنی و تحلیل های خیال بافانه وی کلا با واقعیت سازگار نیست به تئوری توطئه روی می آورد. تئوری توطئه یک مسکن و یک قرص آرامش بخش است. برای اینکه نمی خواهد واقعیت را قبول کند و در نتیجه ساختار دهنی ساخته شده را فرو بریزد با خودش می گوید خوب تئوری درست است ولی نگذاشتند!! و توطئه کردند. و این "نگداشتند" اساس این بیماری تئوری توطئه است.
فرهنگ اتهام را تقویت می کند
در دنیای وی کسانی که با وی مخالف هستند مزدور و اجیر هستند. بنابر این به هر کسی که هم صدایش نباشد اتهام می زند. دلیل هم لازم ندارد. دلیل برای وی این است که همصدای وی نیست. و انتقاد می کند و این کافی است. یا با مایی و یا تو ضد مایی. این شعار نانوشته وی است. اگرچه لبخند هم می زند و از دموکراسی و حق مخالفت هم صحبت می کند.
فرهنگ دو رویی و ریا کردن را تقویت می کند
در دنیای ایدئولوژیک وی برای رسیدن به مقاصد مورد نظر می توان به هر رنگ و هر شکل درآمد. برای اینکه هدف مقدس تعریف شده است. هدف شریف تعریف شده است. و مهمتر اینکه هدف برای وی نسبی نیست. هدف مطلق است. و برای این هدف مقدس و مطلق و شریف حاضر به حذف است.
فرهنگ حذف مخالف را تقویت می کند
فرد ایدئولوژی زده جان مخالف برایش ارزشی ندارد. من حداقل پنج بار شاهد بوده ام که اشخاصی صحبت از قتل مخالفین خود را می کرده اند. یعنی به اینجا هم رسیده بودند که مخالف فکری خود را بکشند. خب این یک فاجعه است.
در این نوع تفکر حد وسطی وجود ندارد یا شما با ایشان همراه می شوید و یا خائن و مزدور و وابسته به رژیم ایران شمرده خواهید شد. یا با مایی یا بر ضد مایی که جمله مشهور استالین رهبر به اصطلاح زحمتشکان جهان بود و ملیونها انسان را در گولاک های سیبری به کام مرگ فرستاد، متاسفانه شعار ناگفته این عده می باشد.
حذف مخالف جزو ادبیات فکری این عده است. و جایی برای تساهل و تسماح وجود ندارد. از این طرز تفکر دموکراسی و پلورالیسم و جامعه چند صدایی بیرون نخواهد آمد. خلاصه این امر این است که ایدئولوژی زده گی به فاشیسم می انجامد. و خود فرد که شاید با نیت های بسیار خوب و برای ایجاد تغییرات بهتر پا به این عرصه ها گذاشته بود، حتی بدون اینکه خودش متوجه شود تبدیل به صرفا یک ابزار سرکوب می شود.
اخیرا هم متاسفانه در کنار مسایل مختلف نگاه به فدرالیسم نگاهی ایدئولوژیک شده است و به این لیست طولانی اضافه شده است. که اگر شما فدرالیست را قبول نکنید نجس هستید و به همین ترتیب به مخالفین برچسب تروریست بودن می زنند. که بر چسبی بسیار نا زیبا و نچسب است. این تفکر حذفی ما را به جایی نخواهد رساند. شما البته در ورای این نگاه ایدئولوژیک به فدرالیسم وقتی که دقیق نگاه می کنید باز همان تفکر حذفی چپ را می بینید.
چپ ها خصوصا اگرچه شعار اساس انسان است را هم زیاد سر می دهد. ولی در واقع اساس کارشان انسان نیست. اساس هدف مطلق و شریفی است که به شکلی وهمی و خیال بافانه تعریف شده است. هدفی هم که براساس فکت های اتوپیایی تعریف شده باشد که بهتر از این نمی شود. انسان ها در این سیستم های فکری به راحتی می توانند قربانی شوند.
اینها که گفته شد همه نشانه های یک بیماری خطرناک است که دامن سیاست ما را چسبیده اند. ما می بایست خود را از این دیدگاه های ایدئولوژیک و عینک های قاب سیاه( بله این هم از نشانه هایش است) دور بکنیم. از خود مقدس کردن و مطلق پنداری دوری کنیم و به جهان نسبیت پا بگذاریم.
اینها که گفته شد همه نشانه های یک بیماری خطرناک است که دامن سیاست ما را چسبیده اند. ما می بایست خود را از این دیدگاه های ایدئولوژیک و عینک های قاب سیاه( بله این هم از نشانه هایش است) دور بکنیم. از خود مقدس کردن و مطلق پنداری دوری کنیم و به جهان نسبیت پا بگذاریم.
1 comment:
I really liked this article...
But as I said before...I don't think any one reads your article...or maybe they read but they don't understand it.
You should sometimes participate in Paltalk gatherings and present your ideas. I have recently started listening to their disscussions and trust me they need to hear something new.
Keep writing, oh and try arabic for a change!
Cheers
Post a Comment